167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عبيد زاکاني

  • ترک سر مستم که ساغر ميگرفت
    عالمي در شور و در شر ميگرفت
  • اينک شراب اگر هوست ميکند وضو
    در آفتابه کن که در اين خانه آب نيست
  • خيال مهر تو در چشم هر سهي سرويست
    که در حواليش آب زلال ميگذرد
  • در کاروان غم چو جرس ناله ميکنم
    در گوش ما چو بانگ درائي نميرسد
  • باده در خانه اگر نيست براي دل ما
    رنجه شو تا در ميخانه بنه گامي چند
  • از در رحمت حق جوي گشايش چو عبيد
    بر در بسته مخلوق گدائي تا چند
  • زاهد از محراب بيرون رفت و در ميخانه جست
    تا قيامت روي در ديوار نتوانست کرد
  • آتشي در سينه دارد ني چو بادش ميدمد
    شعله او بر در هر آشنائي ميرسد
  • در هيچ ملک با ما کس دوستي نورزد
    در هيچ شهر ما را کس آشنا نباشد
  • در لنگري که مائيم اندوه کس نبيند
    در تکيه اي که مائيم غير از صفا نباشد
  • همچون عبيد ما را در يوزه عار نايد
    در مذهب قلندر عارف گدا نباشد
  • دل در شکنج طره پر پيچ و تاب او
    مانده است در کشاکش دام بلا هنوز
  • دارد عبيد مسکين دائم هواي عشقت
    هم در ميانه جان هم در ميانه دل
  • سالها در يوزه کرديم از در صاحبدلان
    مايه اين پادشاهي زان گدائي يافتيم
  • همت ما از سر صورت پرستي در گذشت
    لاجرم در ملک معني پادشائي يافتيم
  • در مسکنت چو پيرو سلمان نميشويم
    در سلطنت به جاه سليمان نميرسيم
  • براي فکرت و انديشه در منازل قدس
    قدم فشرده و در پيش عقل بيش بها
  • دماغ باده گساران ز خرمي در جوش
    درون مهر پرستان ز عاشقي در تاب
  • شدست فتنه در ايام پادشاهي او
    چو چشم بخت بدانديش جاه او در خواب
  • من در ميان خون جگر غرقه وين زمان
    تا کيست آنکه مونس او در کنار اوست
  • گردون که داشت خلقي در زينهار خود
    امروز چون اسيران در زينهار اوست
  • هرکس که هست در همه آفاق چون عبيد
    آسوده در حمايت حفظ و امان ماست
  • آمد نسيم و نکهت گل در جهان فکند
    بلبل ز شوق غلغله در بوستان فکند
  • چون غنچه لب به مدح شهنشاه برگشاد
    ابرش هزار دانه در در دهان فکند
  • ز ذوق نرگس تر آب در دهان آرد
    اگر نگاه در اين نظم آبدار کند