167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

جام جم اوحدي مراغي

  • که مکن زان در اوحدي را دور
    يارمنديش کن ز عالم نور
  • ز کرم يک نظر به کارش کن
    در دو گيتي بزرگوارش کن
  • در تو اين گردش چنين دايم
    هم ز شوقيست، تا شدي قايم
  • در چه کاري که خود درنگت نيست؟
    يا چه چيزي که هيچ رنگت نيست؟
  • ميکني در جهان اثر بيخواست
    خواهش خود به کس نگويي راست
  • در نداري، که آيمت بر بام
    سر نداري، که آيي اندر دام
  • در سر هر کرشمه شان کاري
    هر نگه کردني و بازاري
  • هر کسي را که اين صفت ازليست
    در کرامات پادشاه وليست
  • اين يقين درست کو را هست
    تيغ و گرزي چه بايدش در دست؟
  • ز صفش نام بده چتر و علم
    در کفش کام ديده تيغ و قلم
  • خسروي طاهر و وزيري پاک
    هر دو در دين مبارز و چالاک
  • آن چو ماهست بر سپهر جلال
    وين چو مهرست در جهان کمال
  • زهره در بزم آن کژ آهنگي
    ماه با عزم اين کهن لنگي
  • سر اين با خداي و خلق درست
    سير آن در رضاي خالق چيست
  • دو جهانند هر تني به هنر
    بل دو جانند در تني مضمر
  • کف او را دو کون يکشبه خرج
    در سر انگشت او دو گيتي درج
  • دل و دستش بداد داد جهان
    در سر او نرفت باد جهان
  • سفره چرخ و نان شطرنجي
    چيست تا در سماط او سنجي؟
  • کشور ظلم و جور غارت کرد
    ملک او ازو روي در عمارت کرد
  • جفت خاک در تو طاق فلک
    آستانت به از رواق فلک
  • از تو دين را نظام خواهد بود
    در تو مهدي امام خواهد بود
  • به مسافر در اين سراي سرور
    منبرت سدره را نموده ز دور
  • کرده هر شب ز گنبد نيلي
    در هواي تو ماه قنديلي
  • زير اين قبه هاي خرگاهي
    در عرق رفته گاو با ماهي
  • از شعاع تو در شب تيره
    مسجد بصره را بصر خيره
  • اي در علم و خانه دستور
    چشم بد باد از آستان تو دور
  • غم ايشان دلم به جان آورد
    به ضروريم در ميان آورد
  • تا شدم کفچه دست و کاسه شکم
    بر در خلق ميشدم که: درم
  • که قوي حال يا زبون طرفست؟
    کوکبش در هبوط يا شرفست؟
  • در جهان بر چه حال خواهد بود؟
    از چه چيزش وبال خواهد بود؟
  • به در آور ز سير اين اجرام
    سير هيلاج و کدخدا و سهام
  • لطفش از هر کسي خبر يابست
    مگر از بخت من که در خوابست
  • من فگندم سفينه را در يم
    گر بر او رسد ندارم غم
  • در جهان کس تويي، بگويم فاش
    منم آن هيچ کس، کس من باش
  • آن تعلق چو پاي بندم کرد
    حلق در حلقه کمندم کرد
  • لطف کن، در کشاکشم مگذار
    که چو خادم همي کشندم زار
  • در دليري، اگر چه گشتم گرم
    ورقم پر عرق شدست از شرم
  • مگر اين سروران که در پيشند
    چون ز فضل و هنر ز من بيشند
  • در مصافات من سخن سنجم
    به مصافم مبر، که مي رنجم
  • چون اجل در کشد به خود تنگم
    بنه اين جام بر سر سنگم
  • چون در آورديش به پرده راز
    جز حديثش مگوي و پرده مساز
  • ور غزل خواهد آن رميده غزال
    غزل اوحدي بخوان در حال
  • ننشستم چو تيزرو بودم
    که به اين باده در گرو بودم
  • جرعه اي مي ز جام من در کش
    تا به جاويد مست ميرو و خوش
  • خانه تاريک و وقت بيگاهست
    ره بگردان، که چاه در راهست
  • تو چه چيزي؟ چه جوهري؟ چه کسي؟
    نرسيدي به خويش، در چه رسي؟
  • به در آور اصول آن زين جام
    تا به کيخسروي براري نام
  • مبر از پاي علم و دانش پي
    تا به قيوم در رسي و به حي
  • زانچه بر جان نبشت در بوتات
    شاخ علمست و ميوه معلومات
  • هر که اين آب خورد باقي ماند
    چشم او در جمال ساقي ماند
  • چون چراغ و دليل و پرسيدن
    هست، در شب چراست ترسيد؟
  • در پي کشف اين و آن رفتن
    جز به دانش کجا توان رفتن؟
  • سگ دانا ز گاو نادان به
    به هنر در گذشت شهر از ده
  • چون به علمش يقين درست شود
    در عمل نامدار و چست شود
  • نه به ميل زمان خراب شود
    نه به سيل زمين در آب شود
  • در اين خانه را که يافت کليد؟
    رخ اين خانگي ز پرده که ديد؟
  • مالت از دزد در امان ماند
    حالت از علم بي گمان ماند
  • کاولين قسمت از طريق قياس
    در وجود و عدم دهند اساس
  • نفس چون در سوم نورد افتاد
    سومين جوهر دو فرد افتاد
  • همه در مهد اين همايون رخش
    روشن آيين و روشنايي بخش
  • در زمان گشت چار فصل پديد
    بر زمين نيز هفت خط بکشيد
  • چرخ از اول که چيره شد در دور
    چار عنصر پديد شد بر فور
  • متصاعد شد از ميان دو بخار
    که دو روحند و در هوا طيار
  • روح آبي چو در مشيمه کان
    محتبس گشت ز اقتضاي زمان
  • چون بسي روزگارش اين شد ورد
    در گوکان فتاد و شد گوگرد
  • شد ز حر مقام و ضيق محل
    عقد آن در رطوبت اين حل
  • وين سه را در زمان پيوستن
    گاه پيمان و دوستي بستن
  • پرورش ديد و سر بلندي يافت
    در چمن نام ارجمندي يافت
  • باز چون در مزاج اين ارکان
    متضاعف شد اعتدال و توان
  • ماده و نر به هم چو جفت شدند
    در تمناي خيز و خفت شدند
  • امتزاج اين دو روح را با هم
    چونکه در اعتدال شد محکم
  • در نهد روي از آن حدايق غلب
    به دهان رحم ز مجري صلب
  • باز با آب زن در آميزد
    زود اندر مشيمه شان ريزد
  • گردد اين خون در آن مشيمه تنگ
    متغير به شکل و صورت و رنگ
  • در هنر زمره اي که گام نهند
    بر چنين آب نطفه نام نهند
  • سعدش اين بند را کليد شود
    قوتي در ولد پديد شود
  • طفل در تنگ و مادر آهسته
    هر دو از بار يکدگر خسته
  • چون برون آيد از چنان بندي
    در دگر محنت اوفتد چندي
  • کم رسد زين ميان يکي به وصول
    زانکه غرقند در فروع و اصول
  • چو در آيد به پايه مردي
    گرم گردد، رها کند سردي
  • فاش و پنهان ز هوشيار و ز مست
    ببرد هرچش اوفتد در دست
  • صد ازين بي هنر تلف گردد
    تا يکي در هنر خلف گردد
  • سالها حاضر و کمر بسته
    دل در اندوه و درد سر بسته
  • در دل او ز هر طرف قلاب
    بسته بر وي ز بيم دلها خواب
  • در زمين هر چه جسم و جان دارد
    آسمان صورتي از آن دارد
  • در هم اين نور و سايه پيوسته
    سيرت اين به سير آن بسته
  • تو از آنجا چو سايه زاني دور
    که نه اي هم چو سايه در پي نور
  • در وبال و هبوط و بعد و شرف
    گه تلافي گرند و گاه تلف
  • و آنچه ره يافت در عروق مکان
    از تري خود وز گرمي کان
  • در صعود و هبوط آب شود
    مايه معدن و ذهاب شود
  • و آنچه خارج شود به راه فلک
    نزد دانا در آن نباشد شک
  • نور او در تنت فرشته شود
    منهي غيب و سرنوشته شود
  • زين ورق در سخن نقط به نقط
    که: غلط کم کن و تو کرده غلط
  • چون که در تحت اين بلا باشي
    چه کني گر نه مبتلا باشي؟
  • شاد منشين، که در سراي سپنج
    نتوان بود بي کشيدن رنج
  • آنکه در غار سور دارد و سير
    غيرتش چون رها کند بر غير؟
  • نقش الله نقش پنجه تو
    « ما سوي الله » در شکنجه تو
  • ميم نافست و عين و غينت گوش
    اين بدان و در آن دگر ميکوش
  • نه عرض گشته در سراي سپنج
    خادمان تو با جواهر پنج
  • پوست بيرون کني ز شير و پلنگ
    وز هوا در کشي عقاب و کلنگ