نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان امير خسرو
گر
در
دل تان غمي نگنجد
بر سينه خسروش گماريد
سروي که به قامت تو ماند
در
قامت اعتدال باشد
هرگز نکنم خيال خوابي
تا
در
سرم آن خيال باشد
بر روي زمين نظير رويت
در
آينه هم خيال باشد
در
عهد تو، وانگهي صبوري
اي دوست، کرا مجال باشد
وانگاه حريف ساده و مست
در
دست من اوفتاده بايد
تا چند
در
انتظار داريش
مي آريي زود يا برآيد؟
ترسم که
در
انتظار رويش
رويم به نماز خفتن آيد
در
گريه شوق، آستينم
از خون جگر طراز دارد
آتش به چنان دلي
در
افگن
کاندر غم دوستان نسوزد
بيداد غم، ار دلم بگويد
در
ماتم من فلک بمويد
در
هواي مجلس جمشيد عهد
غلغل اندر طارم اعلا زدند
باد نوروزش همايون، کاين ندا
قدسيان
در
عالم بالا زدند
عالمي
در
غم لبش بودند
هيچکس طعم آن شکر نچشيد
پارسايي که چون جوانانست
در
نمازش کجا قرار بود؟
غنچه
در
نوبت جواني تو
سر نبيند، اگر کله بنهد
آرزويم کنار او چه شود؟
کارزو
در
کنار مي نايد
در
سماعي که عشقبازان را
بزم پر آه آتشين باشد
نشود صبر، ناله خسرو
کاروان
در
جرس نمي بيند
ابر از رشک
در
دندانت
گوهر خويش را پريشان کرد
اگر
در
وفاهاي وعده بخيلي
جوانمردي عشق چندين نشايد
زلفش بگرفت و کرد
در
هم
فرياد هزار باد شبگير
در
بارگه وصال خويشم
از لطف نمي دهي دمي بار
رخسار تو
در
جهان فروزي
ماننده آفتاب مشهور
آشکارا سينه ام بشکافتي
همچنان
در
سينه پنهاني هنوز
دلم افتاد
در
چوگان زلفش
به بازي گوي ديوانه مسازش
وقت چمن و شکفته باغي
بي زحمت خارخار
در
پيش
هست بازار تو
در
دلها گرم
حسن چندانکه تواني بفروش
در
مي انداز ناتواني را
با فراق هزار مرده خويش
آتش لاله برفروخت ز باد
دامن کوه
در
گرفت اينک
اگر گويد، برنجد از طفيلي
سري
در
خدمت چوگان فرستم
هنوزم مهرت اندر سينه باشد
اگر
در
خاک ريزد استخوانم »
من کشته روي يار خويشم
در
مانده روزگار خويشم
در
زيستنم نماند اميد
ور ماند ترا حيات خواهم
توبه ديرينه را مي بشکنم
ساقيا،
در
ده شراب روشنم
کورم، از گرد مگر
در
ديده
خاک درگاه خداوند کشم!
در
دل خويشتن خيال لبت
نمکي بر کباب مي بينم
در
شب وصل ماندنم بيمار
روز هجران شمردم و رفتم
در
نشان ستارگان سپهر
همه شب تا به روز بيدارم
در
فاقه بود فروغ تقوي
پيرايه گر چراغ شب دان
در
ميکده غمت سفالي
نرخ همه معرفت فروشان
يک خرقه رخت درست نگذاشت
در
صومعه کبود پوشان
در
کاوش کنه خوبي تو
کند است خيال تيزهوشان
افگند تنم چو موي باريک
در
زير گليم سوکواران
سر مست رود چو
در
گلستان
پامال کند جمال بستان
فرياد ز بلبلان برآمد
مخرام به ناز
در
گلستان
تنگ بر بستن کميت فتنه را
در
شکارستان عشق انگيختن
خرد
در
صدر ديوانخانه عشق
همي گردد دل بيکار گونه
بر خاک
در
تو من مقيم
مانند سگ حرم نشسته
مانند تو دلبري به خوبي
در
ملکت حسن کم نشسته
صفحه قبل
1
...
375
376
377
378
379
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن