167906 مورد در 0.13 ثانیه یافت شد.

جاويد نامه اقبال لاهوري

  • رفت در جانم صداي برتري
    مست بودم از نواي برتري
  • از فساد او فساد آسيا
    در گشاد او گشاد آسيا
  • از ملوکيت جهان تو خراب
    تيره شب در آستين آفتاب
  • غرق در نور شفق گون ديدمش
    سرخ مانند طبرخون ديدمش
  • ارمغان حجاز اقبال لاهوري

  • بخود پيچندگان در دل اسيرند
    همه دردند و درمان ناپذيرند
  • نگاهي داشتم بر جوهر دل
    تپيدم آرميدم در بر دل
  • پريدم در فضاي دلپذيرش
    پرم تر گشت از ابر مطيرش
  • تو سلطان حجازي من فقيرم
    ولي در کشور معني اميرم
  • هنوزم در کماني ميتوان راند
    ز کيش ملتي افتاده تيرم
  • پرد در وسعت گردون يگانه
    نگاه او به شاخ آشيانه
  • جهانگيري بخاک ما سرشتند
    امامت در جبين ما نوشتند
  • در افتد با ملوکيت کليمي
    فقيري بي کلاهي بي گليمي
  • جلال کبريائي در قيامش
    جمال بندگي اندر سجودش
  • مجموعه اشعار اقبال لاهوري

  • دمي در خويشتن خلوت گزيدم
    جهاني لا زوالي آفريدم
  • نصيب ذره کن آن اضطرابي
    که تابد در حريم آفتابي
  • فر بازان نيست در پروازشان
    از تذروان پست تر پروازشان
  • بنده ي حق وارث پيغمبران
    او نگنجد در جهان ديگران
  • در حضور آن مسلمان کريم
    هديه آوردم ز قرآن عظيم
  • در فضاي مرقد او سوختم
    تا متاع ناله ئي اندوختم
  • اين مسلمان از پرستاران کيست؟
    در گريبانش يکي هنگامه نيست
  • لاله ها در خلوت کهسارها
    نارها يخ بسته اندر نارها
  • آشکارا ديدنش اسراي ماست
    در ضميرش مسجد اقصاي ماست
  • تا ز کراري نصيبي داشتند
    در جهان، ديگر علم افراشتند
  • کوهسار از ضربت او ريزريز
    در گريبانش هزاران رستخيز
  • در مقام لا نياسايد حيات
    سوي الا مي خرامد کائنات
  • پادشاهان در قباهاي حرير
    زردرو از سهم آن عريان فقير
  • دارد اندر سينه تکبير امم
    در جبين اوست تقدير امم
  • در نگاهش ناصواب آمد صواب
    ترسد از هنگامه هاي انقلاب
  • دانش افرنگيان تيغي بدوش
    در هلاک نوع انسان سخت کوش
  • زندگاني هر زمان در کشمکش
    عبرت آموز است احوال حبش
  • ديوان امير خسرو

  • زهي مهتاب عالم سوز کافگند
    رخت در عرصه ويران دلها
  • زهي وصف لبت ذکر زبانها
    دهانت در سخن اکسير جانها
  • بتا نا مسلمانيي مي کني
    که در کافرستان نباشد روا
  • سوخته بينمش، اگر اثريست
    در سحر آه آتشين مرا
  • زلف تو سيه چراست ماناک
    بسيار در آفتاب گشته ست
  • در کشتن خسرو آرزويت
    بشتاب که بس شتاب گشته ست
  • گفتند دلت خوش است، آري
    در گونه روي بنده پيداست
  • گر موم بود ميان خاتم
    در خاتم لعل انگبين است
  • ديوانه شدم در آرزويت
    اي چشم جهانيان به رويت
  • ماه را از رخ چون خورشيدت
    در شب چاردهم نقصانست
  • گر به ميخانه مفسدان شراب
    پادشاهند، بنده خاک در است
  • زهد با عشق در نياميزد
    بت پرستي خداپرستي نيست
  • در باغ بهشت بگشادند
    باد گويي کليد رضوان داشت
  • خراشيده باشد دل بلبلي
    که در شاخ بستاني آويخته ست
  • به دردت مردمان چشم خسرو
    در آب ديده مرغ آبگيرند
  • ندانم زيستن در خون خسرو
    اگر آن چشم کافروش نباشد
  • وگر شکل زنخدانت ببيند
    رواني آب حيوان در چه افتد
  • در قبله طاق ابروانش
    حاجت که بخواستم روا بود
  • سيلاب غمش در آمد از شهر
    بازار هزار پارسا برد
  • جمشيد زمان که در بلندي
    ايوانش سبق ز آسمان برد