167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در نمي گيرد فسون عشق با افسردگان
    در تنور سرد هيهات است بتوان نان زدن
  • گوهر آسودگي در حلقه تسبيح نيست
    در کمند وحدت زنار مي بايد شدن
  • از بصيرت نيست در دامان ابر آويختن
    قطره را تا هست ممکن در صدف گوهر شدن
  • در زمان سادگي گشتي به پرکاري تمام
    تا در اين ايام خط مشکين چها خواهي شدن
  • درد خونها خورد تا در سينه من بار يافت
    در حريم عشق نتوان بي محابا آمدن
  • اختيار باغ در دست رضاي بلبل است
    رخصت از بلبل بگير آنگه در گلزار زن
  • هست در عين عدالت آب جان بخش حيات
    قطره در درياي ظلمت همچو اسکندر مزن
  • نيست جرمي در جهان بالاتر از هستي تو
    تا نفس در سينه داري صرف استغفار کن
  • در خراب آباد عالم آشنارويي نماند
    روي چون آيينه خورشيد در ديوار کن
  • آتشي در دل ز عشق لاابالي برفروز
    آرزوي خام را چون عود در مجمر فکن
  • دولت بيدار در زير سر افتادگي است
    خواب در هر جا که سنگيني کند، لنگر فکن
  • بر نظربازان ستم در ابتداي خط مکن
    خشک مغزي در بهار جانفزاي خط مکن
  • در سرانجام عمارت عمر خود باطل مکن
    در زمين عاريت چون غافلان منزل مکن
  • تا نگردي خوار در چشم عزيزان جهان
    يوسف بي جرم را زنهار در زندان مکن
  • مي شود سنگ ملامت در کف طفلان غريب
    از سواد شهر صائب روي در هامون مکن
  • مرغ زيرک دام را در دانه مي بيند عيان
    در حضور موشکافان سبحه گرداني مکن
  • مي برد بر حال قارون رشک در زير زمين
    در ته گرد کسادي گوهر شاداب من
  • شد در ايام کهنسالي گرانتر خواب من
    در کف آيينه لنگردار شد سيماب من
  • در پس آيينه از خجلت نهان گرديده اند
    طوطيان در روزگار کلک شکر بار من
  • چون نفس در دل نگردد عندليبان را گره؟
    غنچه مي خسبد نسيم صبح در گلزار من
  • همچو قارون در ضمير خاک پنهان گشته است
    در ته گرد کسادي گوهر شهوار من
  • ديده يوسف شناسي نيست در مصر وجود
    ورنه جنس يوسفي کم نيست در بازار من
  • آه مي دزدد نفس در سينه افگار من
    غنچه مي خسبد نسيم صبح در گلزار من
  • در ميان سرو، قمري دست خود را حلقه کرد
    چند باشد حلقه بيرون در آغوش من؟
  • ديده بيدار انجم محو شد در خواب روز
    همچنان در پرده غيب است خواب چشم من