167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

تذکرة الاوليا عطار

  • لقمه (در دهان نهاد. هر چند جهد کرد، فرو نشد) در دهن مي گردانيد ...
  • و گفت: «چيزي که در او شر نبود، شکر است در نعمت و صبر در بلا». ...
  • ... گويد: چندين سال در خدمت حاتم بودم. هر گزنديدم که در خشم شد مگر ...
  • ... اين جهان هميشه در ذل معصيت است و جوينده آن جهان هميشه در عز ...
  • ... راضي نشود از عالمي در علم گفتن، که آن را در عمل نيارد. اگر تو ...
  • و گفت: «راحت در اخلاص است از آرزوهاي نفس ». و گفت: «چون مريد به ...
  • و گفت: «در عالم رضا اژدهايي است که آن را يقين خوانند، که اعمال ...
  • ... «از آنجا که طفل در شکم مادر خورد واز آنجاکه ماهي خورد در دريا و ...
  • نقل است که يکبار در خلوت بود. کسي در بزد. گفت: «درآي اي کسي که ...
  • ... : يکي ملک الموت در وقت نزع، دوم کرام الکاتبين در وقت نبشتن، سيوم ...
  • ... گفت: «آفت بنده در رضاء نفس اوست بدآنچه در اوست و هر که در چشم ...
  • ... را جمع گردانند در علم خويش، متفرق گردد در حکم و قسمت خويش. بلکه ...
  • ... شيخ عزم حج کرد در بصره، جمعي از مشايخ حاضر شدند و سفره در ميان ...
  • نقل است که يک روز در حرم باد مي جست و شيخ در برابر کعبه نشسته ...
  • آن ژاله در پيش مرد جمع مي شد و مرد در اناء مي کرد تا پر شد. به ...
  • ديوان عراقي

  • نمي يابم تو را در دل، نه در عالم، نه در گيتي
    کجا جويم تو را آخر من حيران؟ نمي دانم
  • در دير مي زدم من، که يکي ز در در آمد
    که : درآ، درآ، عراقي، که تو خاص از آن مايي
  • ديوان قاآني

  • اي ترا در چهره آب و وي ترا در طره تاب
    در دلم زان آب تاب و بر رخم زين تاب آب
  • من ماهم و در تيره شب از من رميدي بي سبب
    در تيره شب ماه اي عجب نيکوتر آيد در نظر
  • مرا هست از غم و انديشه و فکر و خيال او
    بقا مشکل دو پا در گل هوا در دل هوس در سر
  • ني ني که از آن برق به خر داد در آذر
    ني ني که از اين ابر در آذار در آزار
  • جمله را در سر سرور و جمله را در تن سماع
    جمله را در دم درود و جمله را بر لب سلام
  • ببندد آن دو دست گيو را چون سنگ در هيجا
    در آرد اين سر نه چرخ را چون گوي در چوگان
  • ديوان محتشم کاشاني

  • با رقيب آمد و اين غمکده را در زد و رفت
    در نزد آتش غيرت به دلم در زد و رفت
  • شهر ويران کرده اي را باد صحرا در دماغ
    باد در کف چون گل از وي بي دلي پا در گلي
  • ديوان مسعود سعد سلمان

  • عز و شرف در صدر تو لهو لعب در طبع تو
    فتح و ظفر در پيش تو نزل بقا بر خوان تو
  • ديوان فيض کاشاني

  • جا در زمين گو تنگ باش ما را که در عرش است دل
    در زير سر گو سنگ باش ما را چو بر افلاک پاست
  • در رخ دلبران تو آب در دل بيدلان تو تاب
    جان من اين درين توئي جان تو آن در آن توئي
  • ديوان شمس

  • ماده است مريخ زمن اين جا در اين خنجر زدن
    با مقنعه کي تان شدن در جنگ ما در جنگ ما
  • مي بين که چون در مي دمد در هر گلي در هر دلي
    حاجت دهد عشقي دهد کافغان برآرد از گزند
  • تو را بر در نشاند او به طراري که مي آيد
    تو منشين منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
  • در اين پايان در اين ساران چو گم گشتند هشياران
    چه سازم من که من در ره چنان مستم که لاتسأل
  • اي جان من با جان تو جوياي در در بحر خون
    تا در که را پيدا شود پيدا شود اي جان عم
  • جان ها که به ذوق آمد در عشق دو جوق آمد
    در عشق شراب است آن در عشق سبوي است اين
  • نيک بنگر در رخ من در فراق جان جان
    بي دل و جان مي نويسد گر چه در انشي است آن
  • در تو کجا رسم تو را همچو خيال روي تو
    در دل و جان و در نظر منظره هست و جاي نه
  • در اين دام است آن آهو تو در صحرا چه مي گردي
    گهر در خانه گم کردي به هر ويران چه مي پويي
  • بيا بخرام و دامن کش در آن دود و در آن آتش
    که مي سوزد در آن جا خوش به هر اطراف ذاالنوني
  • ديوان وحشي بافقي

  • بود مزدور دست با ذلش خورشيد از اين معني
    که در مي پرورد در بحر و زر مي آکند در کان
  • فرهاد و شيرين وحشي بافقي

  • به هر فکر و به هر حال و به هر کار
    چه در فخر و چه در ننگ و چه در عار
  • کليله و دمنه

  • و در امثال است که نعم المحدث الدفتر.
  • زن مراجعت کرد و الحاح در ميان آورد
  • در اين جمله بدين استکشاف صورت يقين جمال ننمود
  • و در امثال آمده است که اذا اعشبت فانزل
  • چه در معالي کفائت نزديک اهل مروت معتبر است
  • بحيلت خويشتن در جوي انداخت و جان بسلامت ببرد
  • و در خدمت او طايفه اي نابکارند همه در بدکرداري استاد و امام ، و ...
  • ... هرکه از ناصحان در مشاورت و از طبيبان در معالجت و از فقها در ...
  • دهان گشاد بود و از بالا در گشتن
  • بنگر اي نادان در وخامت عواقب حيلت خويش