نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
تذکرة الاوليا عطار
لقمه (
در
دهان نهاد. هر چند جهد کرد، فرو نشد)
در
دهن مي گردانيد ...
و گفت: «چيزي که
در
او شر نبود، شکر است
در
نعمت و صبر
در
بلا». ...
... گويد: چندين سال
در
خدمت حاتم بودم. هر گزنديدم که
در
خشم شد مگر ...
... اين جهان هميشه
در
ذل معصيت است و جوينده آن جهان هميشه
در
عز ...
... راضي نشود از عالمي
در
علم گفتن، که آن را
در
عمل نيارد. اگر تو ...
و گفت: «راحت
در
اخلاص است از آرزوهاي نفس ». و گفت: «چون مريد به ...
و گفت: «
در
عالم رضا اژدهايي است که آن را يقين خوانند، که اعمال ...
... «از آنجا که طفل
در
شکم مادر خورد واز آنجاکه ماهي خورد
در
دريا و ...
نقل است که يکبار
در
خلوت بود. کسي
در
بزد. گفت: «درآي اي کسي که ...
... : يکي ملک الموت
در
وقت نزع، دوم کرام الکاتبين
در
وقت نبشتن، سيوم ...
... گفت: «آفت بنده
در
رضاء نفس اوست بدآنچه
در
اوست و هر که
در
چشم ...
... را جمع گردانند
در
علم خويش، متفرق گردد
در
حکم و قسمت خويش. بلکه ...
... شيخ عزم حج کرد
در
بصره، جمعي از مشايخ حاضر شدند و سفره
در
ميان ...
نقل است که يک روز
در
حرم باد مي جست و شيخ
در
برابر کعبه نشسته ...
آن ژاله
در
پيش مرد جمع مي شد و مرد
در
اناء مي کرد تا پر شد. به ...
ديوان عراقي
نمي يابم تو را
در
دل، نه
در
عالم، نه
در
گيتي
کجا جويم تو را آخر من حيران؟ نمي دانم
در
دير مي زدم من، که يکي ز
در
در
آمد
که : درآ، درآ، عراقي، که تو خاص از آن مايي
ديوان قاآني
اي ترا
در
چهره آب و وي ترا
در
طره تاب
در
دلم زان آب تاب و بر رخم زين تاب آب
من ماهم و
در
تيره شب از من رميدي بي سبب
در
تيره شب ماه اي عجب نيکوتر آيد
در
نظر
مرا هست از غم و انديشه و فکر و خيال او
بقا مشکل دو پا
در
گل هوا
در
دل هوس
در
سر
ني ني که از آن برق به خر داد
در
آذر
ني ني که از اين ابر
در
آذار
در
آزار
جمله را
در
سر سرور و جمله را
در
تن سماع
جمله را
در
دم درود و جمله را بر لب سلام
ببندد آن دو دست گيو را چون سنگ
در
هيجا
در
آرد اين سر نه چرخ را چون گوي
در
چوگان
ديوان محتشم کاشاني
با رقيب آمد و اين غمکده را
در
زد و رفت
در
نزد آتش غيرت به دلم
در
زد و رفت
شهر ويران کرده اي را باد صحرا
در
دماغ
باد
در
کف چون گل از وي بي دلي پا
در
گلي
ديوان مسعود سعد سلمان
عز و شرف
در
صدر تو لهو لعب
در
طبع تو
فتح و ظفر
در
پيش تو نزل بقا بر خوان تو
ديوان فيض کاشاني
جا
در
زمين گو تنگ باش ما را که
در
عرش است دل
در
زير سر گو سنگ باش ما را چو بر افلاک پاست
در
رخ دلبران تو آب
در
دل بيدلان تو تاب
جان من اين درين توئي جان تو آن
در
آن توئي
ديوان شمس
ماده است مريخ زمن اين جا
در
اين خنجر زدن
با مقنعه کي تان شدن
در
جنگ ما
در
جنگ ما
مي بين که چون
در
مي دمد
در
هر گلي
در
هر دلي
حاجت دهد عشقي دهد کافغان برآرد از گزند
تو را بر
در
نشاند او به طراري که مي آيد
تو منشين منتظر بر
در
که آن خانه دو
در
دارد
در
اين پايان
در
اين ساران چو گم گشتند هشياران
چه سازم من که من
در
ره چنان مستم که لاتسأل
اي جان من با جان تو جوياي
در
در
بحر خون
تا
در
که را پيدا شود پيدا شود اي جان عم
جان ها که به ذوق آمد
در
عشق دو جوق آمد
در
عشق شراب است آن
در
عشق سبوي است اين
نيک بنگر
در
رخ من
در
فراق جان جان
بي دل و جان مي نويسد گر چه
در
انشي است آن
در
تو کجا رسم تو را همچو خيال روي تو
در
دل و جان و
در
نظر منظره هست و جاي نه
در
اين دام است آن آهو تو
در
صحرا چه مي گردي
گهر
در
خانه گم کردي به هر ويران چه مي پويي
بيا بخرام و دامن کش
در
آن دود و
در
آن آتش
که مي سوزد
در
آن جا خوش به هر اطراف ذاالنوني
ديوان وحشي بافقي
بود مزدور دست با ذلش خورشيد از اين معني
که
در
مي پرورد
در
بحر و زر مي آکند
در
کان
فرهاد و شيرين وحشي بافقي
به هر فکر و به هر حال و به هر کار
چه
در
فخر و چه
در
ننگ و چه
در
عار
کليله و دمنه
و
در
امثال است که نعم المحدث الدفتر.
زن مراجعت کرد و الحاح
در
ميان آورد
در
اين جمله بدين استکشاف صورت يقين جمال ننمود
و
در
امثال آمده است که اذا اعشبت فانزل
چه
در
معالي کفائت نزديک اهل مروت معتبر است
بحيلت خويشتن
در
جوي انداخت و جان بسلامت ببرد
و
در
خدمت او طايفه اي نابکارند همه
در
بدکرداري استاد و امام ، و ...
... هرکه از ناصحان
در
مشاورت و از طبيبان
در
معالجت و از فقها
در
...
دهان گشاد بود و از بالا
در
گشتن
بنگر اي نادان
در
وخامت عواقب حيلت خويش
صفحه قبل
1
...
371
372
373
374
375
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن