نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان امير خسرو
من رفتن جان چگونه خواهم
تو شوخ چو
در
ميان نشسته
عشاق کشي چو بر
در
تست
خسرو به اميد آن نشسته
جايي که به ره کنند گلگشت
در
کوچه دمد گل پياده
شان
در
ره و عاشقان به دنبال
خونابه ز ديدگان گشاده
ايشان همه باد حسن
در
سر
اينها همه دل به باد داده
هر دم سوي قبله دو ابروت
خورشيد يگانه
در
دو گانه
اي عقل که پندنامه خواني
در
آب روان کن اين سفينه
عيد است خوبان نيم شب
در
کوي خمار آمده
سرمست گشته صبحدم، غلتان به بازار آمده
اي قبله ابروي تو محراب ابرار آمده
محرابيان
در
کوي تو از قبله بيزار آمده
عيد است و ساقي
در
قدح جام مصفا داشته
تشنه لبان روزه را شربت مهيا دانسته
خون چندين سوخته
در
گردنش
آنکه نامش کرده اي زلف سياه
نيست مانندت، بس جستيم، هيچ
در
ختا و خلخ و سقين همه
پيش رويت
در
چمن گشتند آب
از خجالت لاله و نسرين همه
دل من غرقه خون است که شد
در
سر زلف دو تاهت بسته
نعل
در
آتش فگن از پي معشوق و گر
عاشق حال خودي بر جگر ريش نه
بس دل که هست هر دم از ناردان لعلت
در
پرده قطره قطره همچون انار مانده
رحمي کز انتظارت دو چشم چار کردم
وز گريه هست صد جو
در
هر چهار مانده
دستم بگير، يارا، ياري بکن که هستم
در
محنت جدايي دستي ز کار مانده
مهر تو
در
دل من مانند جان نشسته
همچون منت به هر سو صد ناتوان نشسته
من با دو چشم گريان پيوسته
در
فراقت
تو شادمان و خرم با ديگران نشسته
گر شانيم بر آتش گويي نشينم او را
فرضم بود نشستن
در
قعده اخيره
خسرو خراب مطرب تو مست ناز و سرخوش
هان
در
چنين نشاطي يک رقص عاشقانه
من چون زيم که مهد تو
در
خانه و برون
سنگ ملامتم سگ ديوانه ساخته
ياران که
در
فسانه راحت کنند خواب
بيخوابي مرا همه افسانه ساخته
مجو مجو قدح باده
در
جهان، خسرو
که آب بوالهوسان ريخت حب منصب و چاه
پناه سوزش بيچارگان شده زلفت
که
در
کناره خورشيد تکيه جا کرده
ز بيم آنکه رسد چشم آفتاب به تو
ببست ابر به هر لحظه
در
هوا پرده
در
آفتاب مرو ماه من که نآرد تاب
رخت که مي شود از ماهتاب پژمرده
بدان که من ز شبيخون هجر جان نبرم
چنين که صبر من آواره گشت
در
پرده
غرق خونم که مي خلد هر دم
در
دلم خار خار ديرينه
بينمت يک شبي به خانه خويش
چو مهي سر به عقده
در
کرده
گر به زلف تو چشم بگشايم
موي
در
مو نظر شود بسته
گر ز جورت به چرخ ناله کنم
چرخ را هفت
در
شود بسته
از آن روي و موي دلاويز تست
دلم
در
شب و روز آويخته
در
اوصاف خود عقل را ره مده
بهشت برين را به ابله مده
رقيب ار کشد خسرو خسته را
زبان را
در
آن رخصت «نه » مده
اي گل که چنين
در
بغلت تنگ گرفته
کز خون دلت پيرهنت رنگ گرفته
زاري خسرو مجو
در
سينه هاي بي خبر
ناله مرغ اسير از بلبل بستان مخواه
گه کشتن بود
در
پيش خوبان رونق عاشق
به گاه جانفروشي گرمي بازار پروانه
فروغ روي تو تيزست، زلف بر لب نوش
ز آفتاب نهد آن شراب
در
سايه
کنون چو باد بيايد پيش از صبح
به گلشني که درو باشد آب
در
سايه
به بانگ چنگ مگر ساقيم کند بيدار
چو خفته باشم مست و خراب
در
سايه
به بوستان منم امروز مجلسي و گلي
روانه کرده ميي چون گلاب
در
سايه
هواي گرم و تو نازک، برون مرو، جانا
بنوش با من ميهاي ناب
در
سايه
رفته از ديده
در
جگر تيرت
وز ره دل به جان گذر کرده
خاکي بي آبرويي
در
هوا
آتشين آهي ز کار افتاده اي
دردنوشي، جانفروشي
در
خروش
بيکسي بي کار و بار افتاده اي
پاي
در
گل، دست بر دل، سر به پيش
رفته عزت، سخت خوار افتاده اي
در
صدف چون رشته دندان او
لؤلؤي خوشاب هرگز ديده اي
در
غمش خسرو چو چشم خونفشان
چشمه خوناب هرگز ديده اي
تازه کردستي ز نم بر روي خود
هم به خون تازه
در
پيوسته اي
شمع مراد من نشدي يک شبي تمام
ماه تمام،
در
شب تار که بوده اي؟
سروت هنوز هست
در
آغوش خاستن
اي سرو نيم رسته، بهار که بوده اي؟
دي بوسه داديم چو شدم خاک بر درت
امروز خاک بوس
در
شه چگونه اي؟
کي داند انده شب تنها نشستگان؟
اي آن که مست
در
بر جانان غنوده اي
آب حيات مي رودت
در
سخن که لب
گويي ره آب چشمه حيوان گشوده اي
اي مرغ عاشق ار تو بدانستييي وفا
در
رنج خويش راحت صياد ديده اي
دلا، زينسان چه مي نالي
در
آن کوي؟
گدايان شبانگه را چه باشي
بمير اي مرغ تشنه
در
بيابان
اميد ابر ناگه را چه باشي
دلم را خرد بشکستي به هجران
قوي بتخانه اي را
در
شکستي
از ديده نيفتد گذرش بر تو نگويي
تا خاک شوم
در
ته پايي که تو باشي
شايد که نياري به نظر ملک جهان را
در
کلبه احزان گدايي که تو باشي
مست آمده اي باز به مهمان که بودي؟
دانم شکري
در
شکرستان که بودي؟
مي دوش کجا خوردي و ساغر به که دادي؟
در
ظلمت شب چشمه حيوان که بودي؟
آراسته و مست
در
آغوش که خفتي؟
اين بخت کرا بوده، به فرمان که بودي؟
بيداري شبهام چه ديدي تو که هرگز
در
خواب گهي ديده بيدار نديدي؟
چه سود از گريه خسرو
در
اين غم؟
چو کشتش را ز باران نيست روزي
به گريه خواستم وصلت
در
اين ملک
گداي خويش را سلطان نکردي
ترا من دل سپردم، ليک جايش
در
آن گيسوي چين بر چين تو کردي
کله را کج منه چندين بر آن سر
که تا با ما کجي
در
سر نداري
شکستي طره، تا
در
سر چه داري؟
نگويي کينه با چاکر چه داري؟
کله کج کرده اي از بهر آن راست
که خون ريزي، دگر
در
سر چه داري؟
گرم ديوانه خواهي داشت
در
دشت
ميان بربسته ام بر هر چه داري؟
مرا چند آخر از خود دور داري؟
دلم را
در
هم و رنجور داري
بتي گر داري، از فردا مينديش
که
در
خانه بهشت و حور داري
چو آتش
در
زدي، باري همين بين
چنين باشد که خود را دور داري
گر خال بناگوشت دل بستد و منکر شد
باري تو گواهي ده، اي
در
بناگوشي
طبيبم داغ فرمايد، نداند
که صد جا بيش دارم
در
نهاني
چه يارد گفت
در
وصف تو خسرو
که هرچ اندر دل آرم، بيش از آني
سزد گر نيکويي
در
من ببيني
که خودکام و جوان و نازنيني
ز جان آيم به استقبال تيرت
که بر من راست کرده
در
کميني
بيا گر
در
همي چيني ز چشمم
به شرط آنکه مهره برنچيني
خواهم به درت روم به صد آه
سوزم سر و پاي خود
در
آن کوي
اي ديده، به سوز من ببخشاي
کامروز تراست آب
در
جوي
در
آب حيات غرقه شد خضر
زان سبزه که زير آب داري
خون ريز که گر بپرسدت کس
در
هر مژه صد جواب داري
عشقي که نه جان دهند
در
وي
بازي باشد، نه عشقبازي
جان مي رودم برون و غم نيست
غم زانست که
در
ميان جاني
اي زلف ترت مراغه کرده
بر روي تو چون
در
آب ماهي
در
هوشياري مهوشي، سرمست و غلتان دلکشي
چون مو کني شانه کشي، طره پريشان خوشتري
سيمين تري از بادتر،
در
لب ز شيريني اثر
با قامتي چون نيشکر پسته دهان کيستي؟
هرگز نيايد
در
نظر نقشي ز رويت خوبتر
شمسي ندانم يا قمر، حوري ندانم يا پري
خسرو خسته را سخن بسته شد از تو
در
دهن
طوطي شکرين من، نغز نداي کيستي؟
اي بت بدکيش، چشم نامسلمان را بپوش
در
مسلماني چرا تاراج کافر مي کني؟
يار
در
دل، خسروا و جانم آخر، شايد آنک
پادشاه را با گدايي خانه انبازي دهي
هر دمي گردي و
در
ديده ناخفته دوست
دوستانه ز پي کوري دشمن خفتي
روز محشر نبود هيچ حسابش به يقين
هر که
در
کوي مغان گشت شهيد، اي ساقي
آنکه
در
کوي محبت قدم از صدق نهاد
دگر او پند اديبان نشنيد، اي ساقي
زاهد از شرم تو دايم سرانگشت گزد
جز
در
ميکده جايي مگريد، اي ساقي
مردم چشمي و شد خانه چشمم تاريک
تا تو
در
خانه ديگر شدي، اي بينايي
صفحه قبل
1
...
370
371
372
373
374
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن