167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • جانا، شبي به کوي غريبان مقام کن
    چون جان دهيم در کف پايت خرام کن
  • يک جرعه نيم خورده خود بر زمين بريز
    در کام مرده شربت «يحيي العظام » کن
  • اي دل، چو سوختي ز هوسهاي خام خويش
    عمر عزيز در سر سوداي خام کن
  • مردم در آرزوي کناري و بخت بد
    ننهاد آرزوي من اندر کنار من
  • هر چند بينمش، هوسم بيش مي شود
    روزي در اين هوس رود البته جان من
  • اي بوده در قفاي تو دايم دعاي من
    بيگانگي مکن که شدي آشناي من
  • در پرده پوشي ام چه کني کوشش، اي رقيب
    جهل است چاک دامن ديوانه دوختن
  • دعوي عشق کرده خسرو بيايدت
    چون هندوان در آتش غم زنده سوختن
  • نظر چگونه توان در همه جهان کردن؟
    چو نيست آن که به رويش نظر توان کردن
  • به فتوي خط تو کآيتي ست در خوبي
    حلال نيست تماشاي بوستان کردن
  • ندارد از تو دمي صبر در جهان خسرو
    مگس شکيب ندارد ز انگبين کردن
  • چو مفلسان هوسناک با تو چند از دور
    به وهم خويش در انديشه گل شکر خوردن!
  • چنين که سرزده در کوي دوست رفتن ماست
    نه آتشيم بخواهيم تا به سر خوردن
  • تمام هستي من برد، گر کند نظري
    نخواهم آن همه را هيچ در ميان ديدن
  • چو در ببيند خسرو، گرش بريزي خون
    زهي محال که باز آيد از چنان ديدن
  • بيار ساقي و جام شراب در گردان
    خراب کرده خود را خراب تر گردان
  • ز بهر دردکشان آبگينه حاجت نيست
    يکي سفال شکسته بيار و در گردان
  • از دست هجران من در بلايم
    يارب، به فضلت آن را دوا کن
  • من در فراقت شوريده حالم
    باز آي و رحمي بر حال ما کن
  • در عشق، خسرو، دل را چه قيمت؟
    جان و روان را پيشش فنا کن
  • گرد چمن شاهد زيبا بسي
    در دل من شاهد زيبا همان
  • در چمني هر کس و من بر درش
    باغ من آن است و تماشا همان
  • چاه مزن زير لب چون سمن
    رخنه مکن در شکم ياسمين
  • زلف که شد طوق گلوي تو، کرد
    سلسله در گردن ماء معين
  • بي گنهي چشم ز ما برمگير
    بي سببي چهره ز ما در مچين
  • ليک از آن چشم کمين مي کني
    ديده بد نيز ببين در کمين
  • بي چراغ است خانه خسرو
    هر زمان روي در نقاب مکن
  • من اندر خور بندگي نيستم
    وز اندازه بيرون تو در خورد من
  • نديدي که مه در گريبان بود
    سر اندر گريبان خود کن، ببين
  • اگر نشکند در ز دندان تو
    يکي زير دندان خود کن، ببين
  • چه بلاست از دو چشمت نظر نياز کردن
    مژه را گشاد دادن، در فتنه باز کردن
  • ناگهان گر گشت کويت مي کنم
    چشم من در غيرت است از پاي من
  • جان خسرو در دو چشمت يک نظر
    گر چه سرزد اين قدر کالاي من
  • هر کسي پندي شنيد و صبر کرد
    کار من دشوار و در هم همچنان
  • جان نفس بشکست و در پرواز شد
    دل به دام فتنه گر کم همچنان
  • من رسوا و هر سو خنده خلق
    چو مستي در ميان هوشياران
  • تنم پرورده شد در خون ديده
    چنان کز مي سفال باده خواران
  • نگويم درد خود با کس کز اين راز
    نگنجد در دل نااستواران
  • منم سرگشته زير پاي خوبان
    چو گوي افتاده در پيش سواران
  • چه خوش مي نالد اندر عشق خسرو
    چو بلبل در قفس وقت بهاران
  • دشمني چون عشق در بنياد دل افشرده پاي
    بر اميد صبر بي بنياد نتوان زيستن
  • هر کجا گفتار شيرين رخنه در جان افگند
    حاضر مردن کم از فرهاد نتوان زيستن
  • روزگار من پريشان شد ز ياد زلف تو
    در چنين ويرانه آباد نتوان زيستن
  • جهد حسود، خسروا، در طلب مراد دل
    رام کسي نمي شود بخت به حيله و فسون
  • بوالعجب کاري ست، من مشغول جان
    وان رقيبت در چرا و چون من
  • عاشقي وانگه مسلماني، نداني، اي سليم
    دوستي چون با بتان افتد، رود در دين سخن؟
  • در دوزخ اگر سوزم، زين نيست مرا دردي
    هستي تو بهشتي رو، اين است عذاب من
  • اي، گنج دلها، مستيت، در قتل چابکدستيت
    درد من آمد مستيت، ديوانگي درمان من
  • گر برم در برشان دست، بدزدند اندام
    سيم دزدي عجبي نيست ز سيم اندامان
  • خسرو از بهر تو بدنام شد، از وي بگريز
    نيکنامي نبود در روش بدنامان
  • بر لوح خاک احسن تقويم چون تويي
    در خويشتن شمار سپهر و ستاره کن
  • خسرو، به سيم معني اگر در رسيده اي
    آن سيم را به گوش دلت گوشواره کن
  • حق صحبت را غنيمت دار با هم صحبتان
    چون همي داني جدايي در ميان خواهد شدن
  • غلام ناله ديوانگان روي توام
    خوش است زمزمه مرغ در بهارستان
  • در سرم باز هوايي ست که گفتن نتوان
    مهر خورشيد لقايي ست که گفتن نتوان
  • مهرباني که ندارد سر سوداي کسي
    در سر بي سر و پايي ست که گفتن نتوان
  • همه کس بيندت جز من، روا باشد کزين نعمت
    به محرومي بميرد پيش در اميدوار تو
  • بيچاره دلم خون شد در پيش خيال تو
    تا چند هنوز آخر دوري ز وصال تو
  • اي جان من آويزان از بند قباي تو
    بيچاره دلم خون شد در عهد وفاي تو
  • در عشق عفاالله طلبم وصل تو، زشت است
    معشوق دگر سو و تمنا به دگر سو
  • مويي ست دهان تو و در موي شکافي
    هنگام سخن ريخته لؤلؤي تر از مو
  • من اينجا و دل گمره در آن کو
    از آن گمگشته مسکين نشان کو
  • اي زندگاني بخش من لعل شکر گفتار تو
    در آرزوي مردنم از حسرت ديدار تو
  • بر زمي آخرت گهي بوده بود خرامشي
    حيف بود به چشم من خاک در سراي تو
  • بود ناپيدا دهانش تيز ديدم بوسه جاش
    در لب از دنداني نشاني شد دهاني يافت نو
  • قامت تو کز ضعيفي بسته در مويت نماند
    بر سر هر تار مويي خانماني يافت نو
  • تو که به غلتاق تنگ چست در آمد تنت
    پرده دل را دريد رشک بغلتاق تو
  • نوبت خوبي زدند در شب گيسوي تو
    فتنه عسس گشت باز گرد سر کوي تو
  • بس که شکسته دلان بسته زلفت شدند
    هست هزاران شکست در سر هر موي تو
  • ابرو ترش مکن که شود کشته عالمي
    زين چاشني که مي نگرم در کمان تو
  • آموخت چشمهاي مرا گريه هاي تلخ
    در ديده خنده هاي لب نوشخند تو
  • تا کي هنوز در دلت از خسته غبار
    کز خون دل نشاند غبار سمند تو
  • صد پاره شد چو غنچه دل خسرو و هنوز
    باري گلي کشفت مرا در بهار تو
  • روزي که ذره ذره شود استخوان من
    باشد هنوز در دل تنگم هواي تو
  • خواهيد تا چو من نشويد از بلاي هجر
    در من نگه کنيد و ببينيد سوي او
  • بس نوبهار کهنه که بشکست زانکه کرد
    در چشم نيم مست تو هر دم خمار تو
  • بر نازکان باغ ببخشاي و لطف کن
    زينسان به ناز در چمن، اي نازنين، مرو
  • اي آنکه در نظاره آن شوخ مي روي
    ديوانگي خسرو مسکين ببين، مرو
  • در دلت هيچ جا نمي گيريم
    گر چه ما هسته ايم و خرما تو
  • جاي در چشم خسرو ار نکني
    خاک پاي سر معظم شو
  • لاله دمد از خون شهيدان غم او
    تا حشر در آيند به خوان علم او
  • من کجا خسپم که از فرياد من
    شب نمي خسپد کسي در کوي تو
  • گفتيم بي روي من در گل مبين
    چون کنم، مي آيدم زو بوي تو
  • نفگني در گردنم دستي که نيست
    اين کمان را طاقت بازوي تو
  • همه در مجلس شاهان نتوان خورد کباب
    يکي شبي بر جگر سوخته هم مهمان شو
  • گل بخندد در چمن گر خنده اي
    وام يابد از لب خندان تو
  • پرسد ز سرشک خون جانم ز غمت، آري
    پر گشته مرا آخر در عشق تو پيمانه
  • باز آمده اي تا بنمايي و بسوزي
    در سوز مياور دل آرام گرفته
  • اي گل، چه زني خنده ز ناليدن خسرو
    کازرده بود بلبل در دام گرفته
  • به صد خونابه ايمان در دل آويخت
    مکن، اي نامسلمان، پاره پاره
  • دلم در عشق جانان گشته پاره
    دل است آن شوخ را يا سنگ خاره
  • شبانگاه تو بر مه پاره آمد
    مرا در دل غم آن ماه پاره
  • من و مستي و بدنامي و زين پس
    سگان رسوا و طفلان در نظاره
  • دليري مي کند در ديدنت خلق
    به دست غمزه شمشير بلا ده
  • هميشه چشم تو مست است، جانا
    ولي در دلبري هشيار گونه
  • گشادم ديده روي تو ناگه
    به جانم در شدي ناکرده آگه
  • تا دل ز توام به غم نشسته
    جان در گذر عدم نشسته
  • هر کس که بديد حسن رويت
    در خانه زهد کم نشسته
  • هر کس به مقام و منزل خويش
    در کوي تو چون سگم نشسته
  • اي در دل من مقيم گشته
    دل بي تو اسير بيم گشته