167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عرفي شيرازي

  • چه گرميست که در سر شراب مي سوزد
    چه آتشست که در ديده آب ميسوزد
  • بکيش اهل وفا مدعا نميگنجد
    اميد در دل و در سرهوا نميگنجد
  • فغان که تنگدلي در ديار ماعامست
    بغايتي که اثر در دعا نميگنجد
  • آن فتنه که در خون کشد آشوب قيامت
    در سلسله زلف پريشان تو يابند
  • دلم در عالمي باز خم زهر آلود ميگردد
    که از ديوار و در آوازه بهبود ميگردد
  • چون شهسوار خويش را در خانه کس بنگرم
    کز رشک ميميرم اگر در خانه زين ميرود
  • کافر ترست زاهد از برهمن وليکن
    او را بت است در سر در آستين ندارد
  • ساغر آلودگان غلطد چو مستان در شراب
    ميکشان عشق را پيمانه در خون ميرود
  • بسکه خون آلود خيزد دود از شمع دلم
    در هواي محفلم پروانه در خون ميرود
  • شهادتش چو مراد دو کون در قدمست
    کسي که پاي طلب در ره تو پيش نهاد
  • در دست ريا باده کشان تا در کعبه
    نابسته مياني که بزنار نگنجد
  • آفتاب مستيم عرفي بزردي روي کرد
    در شب يلداي غم در اول شامم هنوز
  • هر قدم صد کاروان مشک در دنباله ماند
    من ببوي نافه در دنبال آهويم هنوز
  • در مزرع جهان مفشان دانه اميد
    زين دشت در گذر که زمينيست دانه سوز
  • مگو کز سلطنت پرويز شهرت يافت در عالم
    که دارد در جهان مشهور همچشمي فرهادش
  • لاف مردي ميزني در انجمن با دوست باش
    خويشتن را چون زنان در گوشه خلوت مکش
  • فصل گلست وشکر نسيم بهار فرض
    مي در پياله واجب وگل در کنار فرض
  • کمال حسن وجمال نشاط در جلوه ست
    هزار سال نهفتنش در نقاب چه حظ
  • باز اين منم بصد دل خشنود در سماع
    ديوانه وش ز نغمه داود در سماع
  • رويم بروي دلبر وقوال در سرود
    دستم بدست شاهد ومقصود در سماع
  • در عشق روستائي و در عقل شهريم
    ناموس را بجهل خريدار نيستم
  • بس در گشوده ايم چه دشمن چه دوست را
    ما قفل بيگشاد در خانه خوديم
  • چولاله گون شوي از باده در چمن مستم
    چو مشک بيز کني طره در ختن مستم
  • مژده باد اي زايران بت که عشق آباد کرد
    سومناتي در دل و خمخانه در مشربم
  • در نعمت او فتاده و شکري نميکنيم
    بس نا شکفته در گل و گلشن فتاده ام
  • کوه الماس از شود شوق تمنا در دلت
    با کسي در جلوه گاه دوست عرفي رومنه
  • صد ناله سوخت در دل و در بزم خود هنوز
    فرياد بخش چنک ؟ ربابم نميکني
  • در قيامت کند گل افشاني
    بلبلي را که در بهار کشي
  • نه کم عزتي اي در آخر چرا
    زتاج سرم در عدن ميروي
  • با دوست يکي شو که جهان سيرتوئي
    در کعبه توئي بجلوه در دير توئي
  • در سينه من سنگ ميبنداز مباد
    ناگاه شود بت شکند در بغلم
  • هر چند که در گشاي اين دربودم
    وز گوبش سربلاي اين در بودم
  • شادم که درون جان نهان ميگذري
    گه در دل و گه در جگر جان ميگذري
  • عرفي منم و من سخن آراي جهان
    در معرکه با خويشتنم در جولان
  • در خلد برين ميوه طوبي بودن
    در سينه مجنون غم ليلي بودن
  • اي شربت شيخ و شاب در کاسه ما
    وي چشمه آفتاب در کاسه ما
  • دل در طلب وصل تسلي طلب است
    در پرده صورتست و معني طلب است
  • در دور تو هست جاي دل بر کف دست
    در عهد تو جان درآستين مي باشد
  • بمي در زن اين پيکر سيم تاب
    بده صبح را غوطه در آفتاب
  • شاهد حالي است که آن رنگ وبوي
    در چمن ماست نه در باغ اوي
  • اين گل پژمرده که در باغ جود
    دست بدست آورمش در وجود
  • شرع تو را جمله در افزايشند
    در صدد زينت و آرايشند
  • بسکه در افزوده در او برگ و ساز
    گر بنمايم نشناسيش باز
  • آب تو در چشمه ناکامي است
    صاف تو در جام تهي جاميست
  • نغمه بگو تا بگشايد متاع
    خيز و در اموج زنان در سماع
  • عرفي ازين درد حلاوت فشان
    در دلم آيد که در اين داستان
  • بلکه عدم نيز جنين در نقاب
    بر اثر جوهر خود در شتاب
  • ما الم افشان و ملامت شعار
    فتنه در آغوش و بلا در کنار
  • هر چه در اين دايره صورت پذير
    هر که در اين مرحله آرام گير
  • گرنه در آتش بودت جايگاه
    کي بودت در دل معشوق راه