نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان عرفي شيرازي
چه گرميست که
در
سر شراب مي سوزد
چه آتشست که
در
ديده آب ميسوزد
بکيش اهل وفا مدعا نميگنجد
اميد
در
دل و
در
سرهوا نميگنجد
فغان که تنگدلي
در
ديار ماعامست
بغايتي که اثر
در
دعا نميگنجد
آن فتنه که
در
خون کشد آشوب قيامت
در
سلسله زلف پريشان تو يابند
دلم
در
عالمي باز خم زهر آلود ميگردد
که از ديوار و
در
آوازه بهبود ميگردد
چون شهسوار خويش را
در
خانه کس بنگرم
کز رشک ميميرم اگر
در
خانه زين ميرود
کافر ترست زاهد از برهمن وليکن
او را بت است
در
سر
در
آستين ندارد
ساغر آلودگان غلطد چو مستان
در
شراب
ميکشان عشق را پيمانه
در
خون ميرود
بسکه خون آلود خيزد دود از شمع دلم
در
هواي محفلم پروانه
در
خون ميرود
شهادتش چو مراد دو کون
در
قدمست
کسي که پاي طلب
در
ره تو پيش نهاد
در
دست ريا باده کشان تا
در
کعبه
نابسته مياني که بزنار نگنجد
آفتاب مستيم عرفي بزردي روي کرد
در
شب يلداي غم
در
اول شامم هنوز
هر قدم صد کاروان مشک
در
دنباله ماند
من ببوي نافه
در
دنبال آهويم هنوز
در
مزرع جهان مفشان دانه اميد
زين دشت
در
گذر که زمينيست دانه سوز
مگو کز سلطنت پرويز شهرت يافت
در
عالم
که دارد
در
جهان مشهور همچشمي فرهادش
لاف مردي ميزني
در
انجمن با دوست باش
خويشتن را چون زنان
در
گوشه خلوت مکش
فصل گلست وشکر نسيم بهار فرض
مي
در
پياله واجب وگل
در
کنار فرض
کمال حسن وجمال نشاط
در
جلوه ست
هزار سال نهفتنش
در
نقاب چه حظ
باز اين منم بصد دل خشنود
در
سماع
ديوانه وش ز نغمه داود
در
سماع
رويم بروي دلبر وقوال
در
سرود
دستم بدست شاهد ومقصود
در
سماع
در
عشق روستائي و
در
عقل شهريم
ناموس را بجهل خريدار نيستم
بس
در
گشوده ايم چه دشمن چه دوست را
ما قفل بيگشاد
در
خانه خوديم
چولاله گون شوي از باده
در
چمن مستم
چو مشک بيز کني طره
در
ختن مستم
مژده باد اي زايران بت که عشق آباد کرد
سومناتي
در
دل و خمخانه
در
مشربم
در
نعمت او فتاده و شکري نميکنيم
بس نا شکفته
در
گل و گلشن فتاده ام
کوه الماس از شود شوق تمنا
در
دلت
با کسي
در
جلوه گاه دوست عرفي رومنه
صد ناله سوخت
در
دل و
در
بزم خود هنوز
فرياد بخش چنک ؟ ربابم نميکني
در
قيامت کند گل افشاني
بلبلي را که
در
بهار کشي
نه کم عزتي اي
در
آخر چرا
زتاج سرم
در
عدن ميروي
با دوست يکي شو که جهان سيرتوئي
در
کعبه توئي بجلوه
در
دير توئي
در
سينه من سنگ ميبنداز مباد
ناگاه شود بت شکند
در
بغلم
هر چند که
در
گشاي اين دربودم
وز گوبش سربلاي اين
در
بودم
شادم که درون جان نهان ميگذري
گه
در
دل و گه
در
جگر جان ميگذري
عرفي منم و من سخن آراي جهان
در
معرکه با خويشتنم
در
جولان
در
خلد برين ميوه طوبي بودن
در
سينه مجنون غم ليلي بودن
اي شربت شيخ و شاب
در
کاسه ما
وي چشمه آفتاب
در
کاسه ما
دل
در
طلب وصل تسلي طلب است
در
پرده صورتست و معني طلب است
در
دور تو هست جاي دل بر کف دست
در
عهد تو جان درآستين مي باشد
بمي
در
زن اين پيکر سيم تاب
بده صبح را غوطه
در
آفتاب
شاهد حالي است که آن رنگ وبوي
در
چمن ماست نه
در
باغ اوي
اين گل پژمرده که
در
باغ جود
دست بدست آورمش
در
وجود
شرع تو را جمله
در
افزايشند
در
صدد زينت و آرايشند
بسکه
در
افزوده
در
او برگ و ساز
گر بنمايم نشناسيش باز
آب تو
در
چشمه ناکامي است
صاف تو
در
جام تهي جاميست
نغمه بگو تا بگشايد متاع
خيز و
در
اموج زنان
در
سماع
عرفي ازين درد حلاوت فشان
در
دلم آيد که
در
اين داستان
بلکه عدم نيز جنين
در
نقاب
بر اثر جوهر خود
در
شتاب
ما الم افشان و ملامت شعار
فتنه
در
آغوش و بلا
در
کنار
هر چه
در
اين دايره صورت پذير
هر که
در
اين مرحله آرام گير
گرنه
در
آتش بودت جايگاه
کي بودت
در
دل معشوق راه
صفحه قبل
1
...
368
369
370
371
372
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن