167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • گوهري دارم که در وي نيست جز لؤلؤي خام
    چون نثار خاک پايت لؤلؤي مکنون کنم؟
  • بس که آه آتشينم در جهان دارد گذر
    آبله، بيني، سراسر از زبان بيرون کشم
  • عاقبت روشن شود همسايگان را سوز من
    گر چه آه آتشين از خلق پنهان در کشم
  • بارها ياد آورم، در خواب بيهوشي روم
    آن که وقتي با خيال دوست خوابي داشتم
  • چند گويي «صبر کن تا روز شادي در رسد»
    طاقتم شد، صبر کردم تا قراري داشتم
  • مست آن ذوقم که در دور خمار چشم او
    زان لب ياقوت گون عيش مدامي داشتم
  • عشق را گفتم کمال عقل، گفت آخر گهي
    مفتي پير خرد در روستايي ديده ام
  • دور دور از آفتاب روي او مي سوختم
    گشت جان آسوده چون در سايه گيسو شدم
  • نفسي برون ندادم که حديث دل نگفتم
    سخني نگفتم از تو که ز ديده در نسفتم
  • عاشق صورت خوبيم که خلقي همه سر
    بر در کعبه و ما بر قدم لات نهيم
  • دل خسرو که همه شيشه مي مي سنجد
    سنگ قلب است که در پله طاعات نهيم
  • در ميان هيچ نه و خشک زباني به دهان
    عالمي کرده پر آواز تو گويي جرسيم
  • سالها شد که نيابم خبر و در کويت
    دل بيرون شده را آيم و آواز کنم
  • ابر را مايه کم آيد گه باريدن آب
    گرنه در گريه خون با خودش انباز کنم
  • دوش گفتي که وفايي بکنم، ترسم، ازآنک
    ناگهان در دلت آيد که «کنم يا نکنم »
  • من اگر بر در تو هر شبي افغان نکنم
    خويش را شهره و بدنام بدينسان نکنم
  • سوده شد بر صفت سرمه تن سنگينم
    هيچم آن شوخ چو در چشم نيارد، چه کنم؟
  • گر در ابروي تو بينم من مدهوش، مرنج
    چه کنم، مست به محراب نماز آمده ام؟
  • خسروا، هيچ ندانم که چه طاعت بود اين
    روي در کعبه و دل سوي بتان ختنم
  • خواهمت سير ببينم که بميرم در حال
    اين نداني که به اميد وصالت بينم
  • مي خورم خون ز سفالي که تو مي نوشي
    که چرا در لبت آلوده سفالت بينم
  • صنما، خسروم آخر به قفس مانده اسير
    تا کي از دور در آن کنجد خالت بينم
  • آن پسر نازکنان مي رود اندر ره من
    دلي افتاده در آن راهگذر مي بينم
  • که تواند که مرا باز رهاند امروز؟
    کيست آن فتنه که در پيش نظر مي بينم؟
  • بيم خسرو ز فراق تو به رسوايي بود
    آخرالامر همانست چو در مي بينم
  • مردم ديده مرا بهر تو در خون بنشاند
    من به رويت نگرم، وز سر جان برخيزم
  • زي خرابات، شدم گفت سبوکش، ميزن
    سر به ديوار که من ميکده را در بستم
  • خسروا، عشق در آمد به دلم، مژده ترا
    که به دم شهپر جبريل منور بستم
  • سبزه ها نو مي دمد بيرون رويم
    مست در صحراي ميناگون رويم
  • جعد او گيريم و بر خسرو بريم
    سلسله در دست بر مجنون رويم
  • اي به چشم تو خمار و خواب هم
    در لب تو انگبين جلاب هم
  • زلف مشکينت که دل دزدد در او
    هست مشکل تاب چون بيتاب هم
  • در خيال روي و مويت هر شبي
    طالب شب مي کنم مهتاب هم
  • گر نوازش نيست کشتن، گفتمت
    کاهلي کردي در آن فرويش هم
  • در فراقت زندگاني چون کنم؟
    با چنين غم شادماني چون کنم؟
  • سر به شاهان در نمي آرد حريف
    من که درويش و گدايم، چون کنم؟
  • راز دل پوشيده با جانان برم
    درد را در خدمت درمان برم
  • ديدنت روزي به خوابم هم مباد
    که شبي در هجر تو نغنوده ام
  • مستي خون خوردن است اين در سرم
    تو همي داني که خواب آلوده ام
  • دل بسي جان مي کند با من به عشق
    در تب غمهاش از آن افزوده ام
  • دلبرا، در جان نشين، في العين هم
    اي ز تو شادي به جان، في القلب هم
  • عمر خسرو در غم رويت گذشت
    چند باشد دوريم، والصبر کم
  • هر دو چشمم که در آب اند يکي
    هر يکي دو يم دريا گويم
  • من عاشقم، نه رعنا، کز دوست کام خواهم
    کامم همين کزان در خاکي به کام خواهم
  • صحرا و بوستان خوش، وين جان زار مانده
    ناسايدي به صحرا، در باغ و بوستان هم
  • نامم نشانه اي شد در تهمت ملامت
    اي کاشکي نبودي نام من و نشان هم
  • خورشيد اگر بخواند پيشت برات خوبي
    در روزنامه او صد جا خطا بگيرم
  • من چون زيم که ديدم با خط مورمالش
    زو در دل جگر شد سوراخهاي مورم
  • شمشير بر کشيده عشق و مرا در آن کوي
    پاي خرد شکسته چون از بلا گريزم
  • در آرزوي خوابم کت گه گهي ببينم
    ميرم چنان که هرگز تا حشر برنخيزم
  • از هول رستخيزم، والله، خبر نباشد
    پيش آيد ار به ناگه در حشر رستخيزم
  • آن بخت کو که در خم بازو کشيم باز
    آن گردني که از غم بازو گذاشتيم
  • هر شب به کوي وصل تو دزديده ره کنيم
    پيش در از طفيل سگان خوابگه کنيم
  • دزديم هر طرف نظر از بيم مردمان
    وانگاه در رخ تو به دزدي نگه کنيم
  • تا دامن از بساط جهان در کشيده ايم
    رخت خرد به کوي قلندر کشيده ايم
  • در حقه سفيد و سيه بر بساط خاک
    چون پر دغاست، باده احمر کشيده ايم
  • چون جيب حرص پر نشد از حاصل جهان
    دامان همت از سر آن در کشيده ايم
  • بر سنگ زن عيار زر، ايرا گلي ست زرد
    چون در ترازوي خردش بر کشيده ايم
  • آه، ار به روي تو نگشاييم ما شبي
    چشمي که در فراق تو شبها نشسته ايم
  • بخرام تا به زير قدم پي سپر شويم
    خاکيم در رهت، قدمي خاک تر شويم
  • از طره تو جز ره سودا نيافتم
    وز غمزه تو جز در غوغا نيافتم
  • تا دردي غم تو به کام دلم رسيد
    در ديده جز سرشک مصفا نيافتم
  • سلطاني از نسيم وصال تو بهره مند
    من جز سموم هجر در اعضا نيافتم
  • گفتم «رخت ببينم و ميرم به پيش تو»
    هم در هوس بمردم و ديدن نيافتم
  • دي با درخت گل به چمن همنشين شدم
    خود باغبان در آمد و چيدن نيافتم
  • گر همچو ناي در شغب آيم، عجب مدار
    کز چنگ روزگار نوايي يافتم
  • گويند «کز چه عاشق ديوانه اي گشته اي؟»
    گفتار خسرو است که در گوش کرده ام
  • وصف تو نيست در خور خسرو، من اين صفت
    وام از سخنوران شکرخاي کرده ام
  • هرگز نخوردم آب خوش خويش در جگر
    تيغ است بي تو قطره آبي که من خورم
  • ماهي متاع صبر کنم جمع و ز آب چشم
    در مجلس خيال تو يک روزتر کنم
  • ندهم برون غمش که مرا خود بسوخت غم
    دلهاي ديگران چه دگر در بلا نهم؟
  • از بس که گم شدم به خيالات زلف تو
    موري بدم که در دهن اژدها شدم
  • بارم نبود کوه غم، اما به بوي تو
    در زير بار منت باد صبا شدم
  • جان است در هواي پريدن که شب به خواب
    بر شکرش مگس شده، گويي پريده ام
  • اي ساربان، من اشتر مستم، مکن که من
    در وادي فراق مغيلان چريده ام
  • نظاره ام کنند که در کوي عاشقي
    روي سياه کرده و جعد بريده ام
  • خود را کنم سپند و نخواهم ترا گزند
    از عاشقان چو بر در تو آه بشنوم
  • در آن زمان که نبينم ترا به چشم چو ابرم
    چنان ببارد باران که آفتاب نبينم
  • به خانه سايه همي گيردم ز فکرت زلفت
    که آفتاب در اين خانه خراب نبينم
  • چسان رود غم خسرو در پي کشتن
    ز ديگري سخني نيز دلنواز ندارم
  • کجا به حضرت سلطان قبول حال بيايد
    سري که در خم چوگان عشق گوي نکردم
  • به زنده داشتن شب بمرد خسرو مسکين
    زهي جفا که من اين عمر در حساب نيارم
  • بسوخت خسرو مسکين در آرزوي لب تو
    ببخش از پي تسکين دو شربتي هم از آنم
  • نگنجم ار به در زاهدان ز بهر تبرک
    بس است خدمت رندان مست بر سر کويم
  • پگه بيامد و همسايه گفت «خوابم نيست
    که ناله هاي تو در سينه کار مي کندم
  • در انتظار وصالت ز دست شد خسرو
    دلت نشد که به سوي گداي خود بروم
  • ز بعد مردنم ار سوز دل چنين باشد
    بسوز از تب هجر تو در لحد کفنم
  • مکن نصيحتم، اي آشنا، که بي خبرم
    مدار آينه در پيش من که رو سيهم
  • در اين زمان که مرا دشنه فراق بکشت
    ترا که جان مني، جان من کجا يابم؟
  • از اين دو ديده بي خواب شب شناس شدم
    ولي قياس شب هجر در نمي يابم
  • به شهر در دف رسواييم بزد همه خلق
    کجا به پيش تو ديوانه ماجرا گفتم
  • تني شکسته به خاکي فروختم بر در
    دلي خراب به تيغ جفا گرو کردم
  • دلت چو در خور عشق است، خسروا، افسوس
    که قيمت گهري بر گدا گرو کردم
  • مرا به بند مؤذن زبون کند هر روز
    چنانکه آب در اين چشم تر بگردانم
  • مرا مگوي «کجايي » من اينکم، ليکن
    ز بس ضعيفم، در چشم کس نمي آيم
  • غبار کوي تو با خويشتن برم در خاک
    عبير رحمت جاويد بر کفن مالم
  • براي آن که کشم پيش چشم بيمارت
    متاع عافيت اينک در آستين دارم
  • به وصل تو چه بيارم نمود گستاخي
    که شحنه اي چو فراق تو در کمين دارم
  • چنان مقابل تو باد عاشقي در سر
    همي روم که به شمشير رو نگردانم
  • گر، اي سوار، کمان در کشي به کشتن من
    سپر ز ديده بود گاه تير بارانم