167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

شاه و درويش هلالي جغتايي

  • شاه در لاله زار خرم و خوش
    و آن گدا در ميانه آتش
  • چرخ گويي در اضطراب شده
    در زمين رفته است و آب شده
  • گاه در خون تپيد و گه در خاک
    بست خود را چو صيد بر فتراک
  • گاه در تاب بود و گه در تب
    دلش آمد بجان و جان بر لب
  • شحنه چون زلف دلبران در تاب
    فتنه چون بخت عاشقان در خواب
  • از سپاهي در آن خجسته زمان
    در کشاکش نبود غير کمان
  • در چنين موسمي که چله دي
    تيرباران نمود پي در پي
  • يعني او نيز در برابر تست
    در او هم بقدر گوهر تست
  • ديوان عرفي شيرازي

  • ممکن هنرش چيست ز يک در طلبيدن
    عيبش چه بهر در شدن ايثار نعم را
  • گر جوهر اول بحريم تو در آيد
    تن در ندهد قامت تعظيم تو خم را
  • مرحبا اي اوج بخش در حضيض افتادگان
    کز تو در بازوي عصفوراست شهبال عقاب
  • اي حسودان گر عطارد نيستم پس کيستم
    آسمان در زير ران و در بغل دارم کتاب
  • طوطي نطقم چو در مدحت شکرخائي کند
    آب گرم از ذوق گردد در دهان آفتاب
  • دهر سر کش رام شد در زير ران دولتت
    چون سمند آسمان در زير ران آفتاب
  • از رگ و ريشه دلم بکشد
    رعشه در جان غم در اندازد
  • نعره در تازيانه فعل کند
    حمله را باد در سر اندازد
  • روح خصمت که زنده در گور است
    در ته پاي فتنه مدفون باد
  • گوهفته اي از شاهد گل حجله تهي باش
    تا بلبل شيراز در اين باغ در آيد
  • در چاشت که از شبنم گل گرد فشانست
    آن باد که در هند گرآيد جگر آيد
  • چنان عام است بي آبي در اين عهد
    که بهرام آب در پيکان ندارد
  • دلم چو رنگ زليخا شکسته در خلوت
    غمم چو تهمت يوسف دويده در بازار
  • بدان خداي که در شهر بند امکان نيست
    متاع معرفتش نيم ذره در بازار
  • بناز حسن که بندد نقاب در خلوت
    بر از عشق که آيد که برهنه در بازار
  • بگرم چشمي من در نظاره معني
    بشر مگيني من در افاده اشعار
  • در روزگار قهر تو معموره اي که ساخت
    در تحت ظل جغد بنا کرد روزگار
  • در جوار حرمش عرش مشرف بسجود
    در ديار کرمش جود موظف بنياز
  • روي انديشه از تو در مقصود
    طره دانش از تو در پيچاک
  • بزير سايه طوبي غنوده ام يعني
    نه در عنان شتابم، نه در رکاب درنگ
  • وگر سرود احد جوشد از دلم در دير
    نفس همي شکنم در گلوي سينه تنگ
  • مژه برهم نزدم دوش که در بيت حزن
    تا صبا حم در دل کوفت تمناي اجل
  • از نهال قامت خوبان در اين موسم رواست
    گر بجاي عشوه ريزد در دم رفتار گل
  • در چنين فصلي که از فيض هواي نوبهار
    در زمين شوريده ميرويد زنوک خار گل
  • گر صبا از رزمگاه او درآيد در بهشت
    از دهانش خون چکد در خواهش زنهار گل
  • تا در افشاني کند برشاهدان بزم تو
    اين غزل در باغ طبعم ميکند تکرار گل
  • ميکنم در گلشن جنت فغان
    نغمه اي در کنج زندان ميزنم
  • تا بکي هر سودوم در سومنات
    تيشه اي در پاي ايمان ميزنم
  • همه مراد، چو اميد در قبول دعا
    تمام فيض ، چو انديشه در دماغ کريم
  • زمانه در کنف عافيت قرار گرفت
    چنانکه در دل عاشق نگارسيم اندام
  • فوج فوج است معاني بدلم در پرواز
    همچو مرغان اولي اجنحه در باغ نعيم
  • گر بعمان نگرد رأي تو در بينايي
    نايب مردمک ديده شود در يتيم
  • در عهد من زدهر مجو خوش دلي که هست
    در شيشه زمانه وجودم جهان غم
  • در باغ فطرت تو مسيحا چويک نسيم
    در فوج حشمت تو سليمان چويک خدم
  • در صفحه تصوير جلال است مثالم
    در پرده تقدير محال است نظيرم
  • در قامت عاشق شکن آموز کمانم
    در غمزه معشوق گشايش ده تيرم
  • در هندسه فقر و فنا صفرالوفم
    در مزرعه عز و علا ابر مطيرم
  • در کوزه لذت شکنان چشمه زهرم
    در کاسه کودک منشان جرعه شيرم
  • پاي طلبم ، در روش سعي تمامم
    دست ادبم ، در کشش کام قصيرم
  • خفاشم و خورشيد خرد در ته بالم
    در اجم و بلبل پرد از شاخ صفيرم
  • در خانه مجنون که خراب است ، غبارم
    در حجله ليلي که بهشت است ، عبيرم
  • در کندي شمشير زبان قاتل سيفم
    در پرده انديشه خرد پوش ظهيرم