نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان امير خسرو
کنند ار عاشقانت خاک بر سر
سزد، چون پاي
در
گلهاست هر يک
بوستان جلوه
در
گرفت اينک
گل ز رخ پرده برگرفت اينک
غنچه
در
پيش فاخته ز اصول
سبقي تازه بر گرفت اينک
بيد
در
لرزه گشت و تيغ کشيد
آب را رهگذر گرفت اينک
کرد بر وي سحاب ريختني
باغ را
در
و زر گرفت اينک
طوطي آغاز شعر خسرو کرد
روي گل
در
شکر گرفت اينک
گفتم بکنم يادش ماند که بماند جان
شد کيسه همه خالي طرار همان
در
دل
قربان شومي بهرش کافزون شودي عمرش
با جان خود اين خواهم، با يار همان
در
دل
ني بگسلم از مويش کز شرم مسلماني
تن را به نماز آرم، زنار همان
در
دل
کنم اندر جمالت عقل و دانش
چو بيند مصلحت
در
خويش معزول
تو، اي دانا که عاشق را دهي پند
مکن دل
در
غم بيهوده مشغول
بسي ديدم فلاطون و ارسطو
شده
در
عاشقي مجنون و بهلول
مرا گويي که جانت از چيست
در
سوز؟
بلا شد جان مرا، جان را بلا دل
بماندم
در
بلاي دل که يارب
مبادا هيچ کس را مبتلا دل
چو ريش خستگان را مرهم از تست
مکن
در
کار مسکينان تغافل
ابر دو اسبه مي رود بهر نظاره چمن
سرو پياده مي شود پيش
در
سراي گل
زور و زر باشند اسباب وصال، اما مرا
نيست چيزي غير زاري
در
تمناي وصول
در
حريم کعبه روحانيان، يعني که دل
جز خيال دوست کس را نيست امکان نزول
خسرو حديث درد تو، باري کجا کند؟
زيرا که نيست
در
تن افسرده بوي دل
گفته بودم پاي
در
دامن کشم
وين حکايت کي توان از دست دل
قوت پايي نداري، خسروا
تا نهي سر
در
جهان از دست دل
لطيفه گوييم، خسرو، تواني زيست
در
هجرم
توانم، خاصه با اين زور بازويي که من دارم
به کويت عاشقان مستند، اما
در
ره عشقت
بسان خسرو ديوانه شيدا نمي يابم
معاذالله که از مردن بترسم
در
غمت، ليکن
ز داغ دوري و محرومي ديدار مي ترسم
غباري يادگارم ده ز کوي خود که مي خواهم
کزين جا
در
غريبستان عقبي بار بندم
کشم تا جان بود
در
تن، جفاهاي سگ کويت
سگ کوي ترا باري و فاداري بياموزم
شهيد خنجر عشقم به خون ديده آلوده
به خاکم همچنان پر خون
در
آريد و مشوييدم
جهاني نرخ يک نظاره کردي
در
جمال خود
دو عالم گر بود دستم، برين بالا بيفزايم
از تو نگرانيها افتاد مرا
در
دل
تا چند به روي تو ديده نگران دارم
پيراهن خود گلها سازند قبا
در
خون
گر از رخ جانبخشت وصفي به ختن گويم
از تيغ جفايم کش بي هيچ ديت، زيرا
زين بيش نمي ارزد
در
نرخ وفا جانم
جاني دگرم بايد شکرانه فرمانت
آن لحظه که
در
کشتن آيد ز تو فرمانم
چاک دلم، اي محرم، چون دوخت نمي داني
ضايع چه کني رشته
در
چاک گريبانم؟
زين خانه ويرانه چو شد سرد دل ما
ما راه
در
آن خانه معمور گرفتيم
در
صورت حور ار نفسي نيست ز حسنش
تا ديده ز ديدار چنان حور گرفتيم
ما مرده دلان را ز کف غم برهانيم
چون روح نفس
در
نفس صور گرفتيم
در
حضرت سلطان معاني به حقيقت
برديم مثال خود و منشور گرفتيم
ما ترک رضاي دل خودکام گرفتيم
در
زاويه نيستي آرام گرفتيم
هر کس
در
پيري ز د و ما دامن خمار
زين عاشقي عاريت آرام گرفتيم
ميکن ز جفا هر چه تواني و مينديش
کان
در
حق خسرو کرم عام گرفتيم
يادش دهي، اي باد، ز ما گاهي، اگر ما
در
خدمت آن سرو روان باز نياييم
موريم که گشتيم لگدکوب سواران
در
گوشه که بر پاي سليمان نرسيديم
در
عشق غبار سر زلفش تن خاکي
شد خاک و بدان زلف پريشان نرسيديم
چون مرغ که دارند نگاه از پي کشتن
در
دام بمانديم و به بستان نرسيديم
اي باد، سلامي برساني تو اگر ما
در
خدمت آن سرو خرامان نرسيديم
عمري شد و ما عاشق و ديوانه بمانديم
در
دام چو مرغ از هوس دانه بمانديم
در
کوي بتان رفت همه عمر، دريغا
چون برهمن پير به بتخانه بمانديم
ناگاه پري صورتي اندر نظر آمد
ديديم
در
آن صورت و ديوانه بمانديم
خسرو، به زبانها که فتاديم ز زلفش
گويي تو که موييم که
در
شانه بمانديم
اين کاسه سر بهر چه داريم به عزت؟
گر
در
صف مستانش سبويي نکشانيم
دستي که دو تا ماند به بالين فراقم
گر باز رسم،
در
ته پهلوي که دارم؟
خواب اجلم
در
سر و من مست خيالت
تعبير چنين خواب پريشان ز که پرسم؟
اي رايت حسن تو روان کشتن عشاق
در
آدميان فتوي قربان ز که پرسم؟
دردي ست
در
اين سينه که همدرد شناسند
بيدرد چو باور نکند، آن به که گويم؟
گفتي که سياست کنمت، کي بود آن تا
گل بسته و آراسته
در
کوي تو آيم
بيا ساقي که ما
در
مي فتاديم
به خدمت پيش ميخواران ستاديم
سر رندي چو گم کرديم
در
فسق
کلاه صوفيان را کج نهاديم
منم
در
کاغذين پيراهن از تو
چو نقش ماه نو بر روي تقويم
طفيل آهوي صحرا چه بودي
که
در
فتراک خود بستي مرا هم
ز هر موي تو دل
در
بند دارم
دلم خون گشت، پنهان چند دارم
برو جايي که من مي دانم، اي باد
که من آنجا دلي
در
بند دارم
دهندم پند گفتار تو
در
گوش
چه گوش خويش سوي پند دارم
دهندم پند و با من
در
نگيرد
که من عقلي و فرهنگي ندارم
شبي
در
کوي آن مه روي رفتم
سر و پاگم چو آب جوي رفتم
چو مردم تشنه من
در
وادي هجر
چه سود ار چشمه حيوان اويم؟
به اقطاع تو دل را خاص کردم
که جان را هم
در
آن داخل نگويم
بسوزم
در
غمت، وين راز با کس
فراقم گر کند بسمل، نگويم
همه عمرم
در
اين حسرت به سر شد
که رويش بينم و بسيار بينم
چنين کافتاد خسرو
در
ره عشق
ره بيرون شدن دشوار بينم
ز من پرسي که بر
در
کيستي تو
سگم گرد سر آن کوي کردم
جهاني کشته اي از من مکن ننگ
که من هم
در
صف ايشان شهيدم
مرا گويند،
در
مستي چه ديدي؟
که مي گويي دل اندر باده بستم
خلاص من بجوييد، اي رفيقان
که من
در
قيد مهر او اسيرم
جاني ست فداي يک نظاره
نه
در
هوس لب و کناريم
از دست غمت به ناله ماييم
در
خون جگر چو لاله ماييم
چون هيزم تر به روي آتش
در
گريه و سوز و ناله ماييم
مي کن غم خود به ما حواله
چون
در
خور آن حواله ماييم
آن مرغ که بود زيرکش نام
افتاده به هر دو پاي
در
دام
در
دام بلا فتاد ز آغاز
تا خود به کجا رسد سرانجام!
خرم دل آن که با نگاري
در
گوشه خلوتي کشد جام
رخسار تو زير زلف مشکين
صبح است مقيم بر
در
شام
در
دل غم تو کنم خزينه
گر يک دل و گر هزار دارم
در
آب دو ديده از تو غرقم
و اميد لب و کنار دارم
در
خون خود ار نباشمت يار
پس يار تويي که يار خويشم
اي روي تو عمر جاودانم
عمري ست که بي تو
در
فغانم
از نرگس جادوي تو هر روز
پيداست که چيست
در
نهانم؟
در
اول عشق رفتم از دست
تا چون شود آخرش، ندانم
تاراج غمت شدم که فتنه
زد
در
شب گيسوي تو راهم
يارب، چه باشد گه گهي جانان
در
آغوش آيدم
مستسقي لعل ويم يک شربت نوش آيدم
ديدن نيارم چون رخت، پابوس خود نگذاريم
بگذار باري يک نظر
در
پشت آن پا بنگرم
شاهسوار من کجا، تنگ قباي کج کله؟
تاش درون چشم خود اسپ سوار
در
کشم
خيز و قيامتي نما بهر شمار عاشقان
تا به ميانه خويش را گاه شمار
در
کشم
خسرو بيدل توام مست شبانه لبت
يک دو لبالبم بده تا به خمار
در
کشم
چون عنان دولتت نه حد دست آويز ماست
در
گذرگاه سمندت با غباري هم خوشيم
گر ميان عاقلان سنگي نداريم از خرد
در
ره ديوانگان با سنگساري هم خوشيم
باده
در
اسلام اگر گويي حرام اين است کفر
کاين چنين نعمت خوريم، آنگاه کفرانش کنيم
مدعي، فقرم مبين کز دولت عشقش مرا
هر نفس
در
يتيمي مي دهد طبع کريم
پوستي دارم که
در
وي نقد هستي هم نماند
با خريداران غم چون کيسه پردازي کنم؟
آفتابم
در
پس ديوار هجران ماند و من
سايه را مانم که با ديوار همرازي کنم
آفتاب عارض آن مه که
در
ياد من است
کافرم تا صبح محشر گر فراموشش کنم
صفحه قبل
1
...
366
367
368
369
370
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن