167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • چو شد ز اندازه بيرن زاري او
    درامد يار او در ياري او
  • چو خورشيد از فلک در باختر شد
    همه درياي گردون پر گهر شد
  • شبي تاريک و فرخ زاد در خشم
    سيه پوشيده همچون مردم چشم
  • چو گربه بر دويد و بر سرآمد
    ز سگ در تک بصد ره بهتر آمد
  • خود آن زن بود حسناي دلارام
    چو مرغي سرنگون افتاده در دام
  • چو شه در بندت آمد من ببندم
    که من از بيم او انديشمندم
  • تو ايشانرا زره برگير وانگاه
    بکام خويش کام خويش در خواه
  • بسوي بام رفت و در گشادش
    بيکساعت سلاح و تيغ دادش
  • ندانستم در آندم هيچکس را
    نگاهي مي نکردم پيش و پس را
  • چو پيش خانه حسنا رسيدند
    صفير از حيله در حسنا دميدند
  • چو دل فارغ شدند و راه جستند
    ز هر سو قلعه را در گاه جستند
  • چو برسيدند با پيش و پس دز
    بدز در خفته بد ده مرد کربز
  • زنانرا دست بر بستند يکسر
    گشادند آنگهي آن قلعه را در
  • زبانگ گل چنان دلشاد شد شاه
    که چون شوريده يي سرداد در راه
  • که گر خواهيد در بنگاه گيريد
    وگرنه هم از اينجا راه گيريد
  • همه خلقي که در افلاک بودست
    رهش از خون بسوي خاک بودست
  • تو تا در زير اين زنگار رنگي
    اگر چه زنده يي مردار رنگي
  • همه شب سر چرا در خواب آري
    که تا روز قيامت خواب داري
  • ازان نور مبارک پرتوي خواه
    خرد را در سخن بيرون شوي خواه
  • که چون گل دايه را در گل دفين کرد
    از آنجا راه برديگر زمين کرد
  • چنان راندند مرکب در بيابان
    که بر روي زمين باد شتابان
  • ز منزلگاه، فرخ زاد شبرو
    بتک ميرفت تا در گاه خسرو
  • برشه بار خواست و در درون شد
    پس آنگه حال برگفتش که چون شد
  • زمين را پيش شه از لب بسودند
    در آن گفت و شنود آنشب غنودند
  • چو خسرو را نظر بر قيصر افتاد
    بخدمت کردن از مرکب در افتاد