167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • قرارت نيست يکدم در بر من
    مگر پر کژدم آمد بستر من
  • کنون چون بر زمينت نيست آرام
    تپيده گشته يي چون مرغ در دام
  • سه مرد و چار زن هفتيم جمله
    هم امشب در نهان رفتيم جمله
  • مرا اين دختر زنگي بلاييست
    وليک او از غم من در وفاييست
  • بگفت اين و ستور آورد در راه
    فشاند از پشت ماهي گرد بر ماه
  • فرس راندند تا ده روز بگذشت
    فتادند از ميان کوه در دشت
  • پديد آمد دران صحرا يکي دز
    که در دوري آن شد و هم عاجز
  • چنان بر جش زبار چرخ خم داشت
    که گفتي چرخ پشتش در شکم داشت
  • چو يکدم بود دز را در گشادند
    سواري بيست روي از دز نهادند
  • شد و فيروز و فرخ هر سه از تير
    سه کس در يک زمان کردند زنجير
  • چو در خون آن سه بدرگ غرقه گشتند
    دگر دزدان پريشان حلقه گشتند
  • گرفتند آن سه تن را در ميانه
    شدند آن هر سه سرور چون نشانه
  • تراگر بنده بودي جاي آن هست
    که هستت در هنرهاي جهان دست
  • پس آنگه دختر زنگي برون جست
    در آمد پيش، سنگي چند دردست
  • چو لختي در ميان خون بسر گشت
    بران سرگشته حالي حال برگشت
  • چه بخشد چرخ مردم را از آغاز
    که در انجام نستاند ازوباز
  • دلا در عالمي دل مي چه بندي
    که تا صد ره نگريي زو نخندي
  • چه بندي دل درين زندان فاني
    که دل در ره نبندد کارواني
  • چه خواهي کرد در عالم حياتي
    که آنرا نيست يکساعت ثباتي
  • چه آويزي تو در چيزي که ناکام
    ز دست تو بخواهد برد ايام
  • چو حلقه سر نهادي بر در من
    بزاري جان بدادي بر سر من
  • دل و جان در سر و کارم تو کردي
    وفاداري بسيارم تو کردي
  • نگه کردند حسنا در برش بود
    يکي خورشيد و ديگر اخترش بود
  • شه سرگشته دل در پيش ياران
    فروميريخت خون دل چو باران
  • بياران گفت آن درمانده مسکين
    چه سنجد در کف دزدان بي دين