نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان هلالي جغتايي
در
مجلس اگر او نظري با دگري داشت
دانند حريفان که
در
آن هم نظري داشت
عمر بگذشت و همان روز سيه
در
پيشست
در
همه عمر چنين روز سياهي نگذشت
گه گهي شبها
در
آغوش خودت بينم بخواب
دست من روزي ببيداري
در
آن آغوش باد
مقصرم ز دعا
در
جواب دشنامت
ملايک همه افلاک
در
دعاي تو باد
کسي که
در
هوس روي ماه رخساريست
در
آفتاب ز روي هوس نمي نگرد
کوه از سيل سرشکم
در
صدا آيد، بلي
گريه من سنگ را
در
ناله زار آورد
باميدي که
در
پاي سگانت جان برافشاند
هلالي، نقد جان
در
آستين، بر آستان آمد
بي شمارند صف جمع غلامان
در
پيش
بنده را
در
صف آن جمع يکي بشماريد
تا کي
در
آرزوي تو گرديم کو بکوي؟
تا کي بجستجوي تو گرديم
در
بدر؟
خوش نباشد
در
قباي آهنين آن سيمتن
اي خوش آن روزي که بينم
در
ته پيراهنش!
چشم ما پر
در
و لعلست، ولي سيمبران
چشم بر لعل و
در
بد گهرانند، دريغ!
گر هلالي چند روزي
در
لباس زهد بود
باز
در
کوي خراباتست مست و جامه چاک
روزي که
در
فراق جمال تو بوده ام
گريان
در
اشتياق وصال تو بوده ام
مرا بخواري ازين
در
مران بسان هلالي
گذار، تا چو سگان بر
در
سراي تو ميرم
تا عمر بود،
در
هوس روي تو باشم
در
خاک شوم، خاک سر کوي تو باشم
آنکه
در
حسن کنون شهره شهرست تويي
وانکه
در
عشق تو رسواي جهانست منم
از
در
خانقه و مدرسه کارم نگشود
بعد ازين خاک نشين
در
مي خانه شوم
گر هلالي ناگهان
در
کنج غم آهي کشيد
آتشي
در
خانمان خويشتن خواهد زدن
اي گريه، بيا،
در
غم هجرش مددي کن
وي ناله، برو،
در
دل سختش اثري کن
در
کوي بتان نيست کسي زار تر از من
در
پيش عزيزان جهان خوارتر از من
زاهدا،
در
خرقه پشمين مسلمانم مخواه
در
ته هر مو ازين پشمينه زناري ببين
بتن
در
صحبت خلقم، بجان
در
خدمت جانان
عجايب خلوتي دارم ميان انجمن با او
تا نام من برآيد
در
حلقه سگانت
طوق سگ تو بادا،
در
گردنم قلاده
چون گويمت که:
در
دل ويران من درآي
بشکاف سينه من و
در
جان من درآي
گفتم:
در
آبديده، چرا
در
نيامدي؟
اي نور هر دو ديده، بفرمان من درآي
ار
در
سموم باشد اندک نسيم لطفت
در
يک نفس جهان را بخشد حيات کامل
ناقه ايشان حليم، چون دل سلمي سليم
مهره دل
در
مهار، رشته جان
در
رسن
چند بود
در
بلا، خاطر من مبتلا؟
چند بود
در
محن، سينه من ممتحن؟
شتر بحجره بران تا
در
مدينه، که هست
در
آن زمين شتر و حجره رسول زمن
تا که
در
دست کيست روزي ما؟
و آنچه
در
دست ماست روزي کيست؟
در
عالم بي وفا کسي خرم نيست
شادي و نشاط
در
بني آدم نيست
در
عشق نکويان چه فراق و چه وصال؟
بد حالي عاشقان بود
در
همه حال
شاه و درويش هلالي جغتايي
در
سجوديم، رو بدر گه تو
پا ز سر کرده ايم
در
ره تو
هر چه آن
در
نشيب و
در
اوجست
تو محيطي و آن همه موجست
در
کف انگشت او کليدي بود
در
خيبر بآن کليد گشود
نکته داني
در
سخن سفته است
سخني چند
در
ميان گفته است
عالم از
در
نظم پر کردند
همچو دريا نثار
در
کردند
سبزه
در
وي چو خضر جا کرده
علم سبز
در
هوا کرده
بي تو
در
مکتبم پريشان حال
همچو ديوانه
در
کف اطفال
چون شب تيره
در
ميان آمد
دل درويش
در
فغان آمد
شاه چون
در
گدا نظر ميکرد
مهر او
در
دلش اثر ميکرد
نور معراج
در
دل شب تافت
مصطفي آنچه يافت
در
شب يافت
هر که غمگين
در
انتظار نشست
شادمان
در
حريم يار نشست
ديد
در
گوشه اي وطن کرده
چاک
در
جيب پيرهن کرده
رفته از گرد
در
ته پرده
روي
در
پرده عدم کرده
همچو ابروي يار
در
خور زه
ليک
در
گوشه ها فگنده گره
گويي آن چشم شوخ
در
بازي
شوخ چشميست
در
نظر بازي
لاله آتش چو
در
تنور افروخت
قرصها
در
ته تنور بسوخت
روبه از هول جان
در
آن آشوب
ساخت دم
در
ره سگان جاروب
شاه
در
بزم با هزار شکوه
آن گدا
در
نظاره از سر کوه
صفحه قبل
1
...
365
366
367
368
369
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن