167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان هلالي جغتايي

  • در مجلس اگر او نظري با دگري داشت
    دانند حريفان که در آن هم نظري داشت
  • عمر بگذشت و همان روز سيه در پيشست
    در همه عمر چنين روز سياهي نگذشت
  • گه گهي شبها در آغوش خودت بينم بخواب
    دست من روزي ببيداري در آن آغوش باد
  • مقصرم ز دعا در جواب دشنامت
    ملايک همه افلاک در دعاي تو باد
  • کسي که در هوس روي ماه رخساريست
    در آفتاب ز روي هوس نمي نگرد
  • کوه از سيل سرشکم در صدا آيد، بلي
    گريه من سنگ را در ناله زار آورد
  • باميدي که در پاي سگانت جان برافشاند
    هلالي، نقد جان در آستين، بر آستان آمد
  • بي شمارند صف جمع غلامان در پيش
    بنده را در صف آن جمع يکي بشماريد
  • تا کي در آرزوي تو گرديم کو بکوي؟
    تا کي بجستجوي تو گرديم در بدر؟
  • خوش نباشد در قباي آهنين آن سيمتن
    اي خوش آن روزي که بينم در ته پيراهنش!
  • چشم ما پر در و لعلست، ولي سيمبران
    چشم بر لعل و در بد گهرانند، دريغ!
  • گر هلالي چند روزي در لباس زهد بود
    باز در کوي خراباتست مست و جامه چاک
  • روزي که در فراق جمال تو بوده ام
    گريان در اشتياق وصال تو بوده ام
  • مرا بخواري ازين در مران بسان هلالي
    گذار، تا چو سگان بر در سراي تو ميرم
  • تا عمر بود، در هوس روي تو باشم
    در خاک شوم، خاک سر کوي تو باشم
  • آنکه در حسن کنون شهره شهرست تويي
    وانکه در عشق تو رسواي جهانست منم
  • از در خانقه و مدرسه کارم نگشود
    بعد ازين خاک نشين در مي خانه شوم
  • گر هلالي ناگهان در کنج غم آهي کشيد
    آتشي در خانمان خويشتن خواهد زدن
  • اي گريه، بيا، در غم هجرش مددي کن
    وي ناله، برو، در دل سختش اثري کن
  • در کوي بتان نيست کسي زار تر از من
    در پيش عزيزان جهان خوارتر از من
  • زاهدا، در خرقه پشمين مسلمانم مخواه
    در ته هر مو ازين پشمينه زناري ببين
  • بتن در صحبت خلقم، بجان در خدمت جانان
    عجايب خلوتي دارم ميان انجمن با او
  • تا نام من برآيد در حلقه سگانت
    طوق سگ تو بادا، در گردنم قلاده
  • چون گويمت که: در دل ويران من درآي
    بشکاف سينه من و در جان من درآي
  • گفتم: در آبديده، چرا در نيامدي؟
    اي نور هر دو ديده، بفرمان من درآي
  • ار در سموم باشد اندک نسيم لطفت
    در يک نفس جهان را بخشد حيات کامل
  • ناقه ايشان حليم، چون دل سلمي سليم
    مهره دل در مهار، رشته جان در رسن
  • چند بود در بلا، خاطر من مبتلا؟
    چند بود در محن، سينه من ممتحن؟
  • شتر بحجره بران تا در مدينه، که هست
    در آن زمين شتر و حجره رسول زمن
  • تا که در دست کيست روزي ما؟
    و آنچه در دست ماست روزي کيست؟
  • در عالم بي وفا کسي خرم نيست
    شادي و نشاط در بني آدم نيست
  • در عشق نکويان چه فراق و چه وصال؟
    بد حالي عاشقان بود در همه حال
  • شاه و درويش هلالي جغتايي

  • در سجوديم، رو بدر گه تو
    پا ز سر کرده ايم در ره تو
  • هر چه آن در نشيب و در اوجست
    تو محيطي و آن همه موجست
  • در کف انگشت او کليدي بود
    در خيبر بآن کليد گشود
  • نکته داني در سخن سفته است
    سخني چند در ميان گفته است
  • عالم از در نظم پر کردند
    همچو دريا نثار در کردند
  • سبزه در وي چو خضر جا کرده
    علم سبز در هوا کرده
  • بي تو در مکتبم پريشان حال
    همچو ديوانه در کف اطفال
  • چون شب تيره در ميان آمد
    دل درويش در فغان آمد
  • شاه چون در گدا نظر ميکرد
    مهر او در دلش اثر ميکرد
  • نور معراج در دل شب تافت
    مصطفي آنچه يافت در شب يافت
  • هر که غمگين در انتظار نشست
    شادمان در حريم يار نشست
  • ديد در گوشه اي وطن کرده
    چاک در جيب پيرهن کرده
  • رفته از گرد در ته پرده
    روي در پرده عدم کرده
  • همچو ابروي يار در خور زه
    ليک در گوشه ها فگنده گره
  • گويي آن چشم شوخ در بازي
    شوخ چشميست در نظر بازي
  • لاله آتش چو در تنور افروخت
    قرصها در ته تنور بسوخت
  • روبه از هول جان در آن آشوب
    ساخت دم در ره سگان جاروب
  • شاه در بزم با هزار شکوه
    آن گدا در نظاره از سر کوه