167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • برفت و نبض او آورد در دست
    چو نبض او بديد از جاي برجست
  • بگفت اين وز ديوان رفت بيرون
    جهان افروز ازو خوش خفت در خون
  • بياران گفت دل پر سوز ماندم
    که در کار جهان افروز ماندم
  • من آنجا با دل اندوهگينم
    نکو بودم که در بايست اينم
  • کنون در عاشقي مايه تو داري
    تجارت کن که سرمايه تو داري
  • خوشي ميباز عشقي در نهان تو
    مکن دل ناخوش از کار جهان تو
  • چو پيدا شد دف زرين دوار
    ستاره ريخت در دف سيم انوار
  • جهان از روي گلرخ چون نگارست
    جهان افروز باري در چکارست
  • همه شب در غم، آن ماه دل افروز
    که تابيند رخ خسرو دگر روز
  • دلش را شرمساري کارگر شد
    مهش از شرم زير حجله در شد
  • چو دست شاه شد بر روي رگ راست
    دل دختر چو خون در رگ بتک خاست
  • بناي عشق هر دو گشته محکم
    بيک ره حلقه شان افتاده در هم
  • که تا در کار من بندي دلي را
    بزودي برگشايي مشکلي را
  • دلم را در درون، آتش فگندي
    تو سوز من برون، بريخ چه بندي
  • شد آتش در درون من پديدار
    بپل بيرون مبر اين شيوه کردار
  • ز سرتا پاي من در سوز ماندست
    ندانم تا جهان افروز ماندست
  • گراين غم در دلم دارم نهان من
    چه سازم با رخ چون زغفلران من
  • بلاي من بدرمان من آمد
    چه شورست اين که در جان من آمد
  • تو درمان کن که من در دوستداري
    نيم دور از طريق حقگزاري
  • شه دلداده چون مجنون او شد
    ز بس دلدادگي در خون او شد
  • چو حسنا برقع از گنجي برانداخت
    ببوسه شاه شش پنجي در انداخت
  • چنان در مهر يکديگر بماندند
    که با هم چون گل و شکر بماندند
  • چو افتاديم ما چون مرغ در دام
    بفرصت جست بايد کام با کام
  • جهان افروز را تنها بمگذار
    جواني را در اين سودا بمگذار
  • چو ميداني که او دلداده تست
    دلش در دام عشق افتاده تست