167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • وزين آشناييم دستي مگير
    که سيلاب چشمم ز جا در ربود
  • دو زلف تو از پشتي روي او
    شب تيره را در قفا مي زند
  • چو بوي ترا در چمن مي برد
    نسيم بهار از صبا مي زند
  • لبش در شکر خنده جان مي برد
    شکيب از من ناتوان مي برد
  • کمر بسته در دل درون مي رود
    پس آنگاه جان از ميان مي برد
  • بماند در شکن گيسوي تو دل، هشدار
    که آتش دل خسرو بدان شکن نرسد
  • اگر سرو من در چمن جا بگيرد
    عجب باشد، ار سرو بالا بگيرد
  • گل اندر خوابگاه نرگس افتد گر وزد بويت
    وليکن عشق بازان را خسک در خوابگاه افتد
  • هوس دارد که در پايت سراندازي کند خسرو
    وليکن کسي گدا را راه پيش پادشاه افتد؟
  • سفيده دم چو در از ابر درفشان بچکد
    به کام لاله و سون زلال جان بچکد
  • کسي که ياد لبت هر دمش گلوگير است
    نه مي که چشمه حيوانش در گلو نرود
  • جان سوده اند ريخته در چشمه حيات
    تا زان خمير مايه لعلت سرشته اند
  • گر پرتوي ز روي تو بر صالحان فتد
    در حال سايه گير بسان فرشته اند
  • چو جان دهم به غمش، در رهش کنيدم خاک
    حقيقت است که جايم بر آستان ندهند
  • مرغ در پرده عشاق سرودي مي گفت
    چاک زد پيرهن خود گل و باراني کرد
  • عشق در سينه درون آمد و خالي فرمود
    صبر مسکين نتوانست گران جاني کرد
  • شه جلال الدين فيروزشه آن کو در ملک
    تا ابد خواهي شاهي و جهانباهي کرد
  • هيچ دشواريي در نوبت او نيست، ازانک
    فتنه بر بستر خواب آمد و آساني کرد
  • حد حسنت گر اهل دل بدانند
    دو عالم در ته پايت فشانند
  • از ناخن ار چه سينه کنم، کي برون شود؟
    خاري که در دورنه جانم نهان بماند
  • يک چند هر چه هست بود مست مي پرست
    دست صلاح در ته رطل گران بماند
  • قومي که حق صحبت مجبوب شناسند
    در جور بميرند و ز کس داد نخواهند
  • در دام تو مرديم، و به روي تو نگفتيم
    کازادي گنجشک ز صياد نخواهند
  • آخر نصيحتي بکن آن هر دو چشم را
    مستند در ميانه محراب خفته اند
  • در آرزوي خاره رخساره تواند
    شاهنشهان که بر سر سنجاب خفته اند
  • در هوس مردنم، ليک ته پاي او
    گر نکشد او ز ننگ، ما بتوانيم مرد
  • تو برون رو ز سينه ام، کاي جان
    يار ياران ز در درون باشند
  • خسرو، گريز کن که وفا نيست در جهان
    زاهل جهان که همچو جهان بي وفا شدند
  • اي اهل دل نخست ز جان ترک جان کنيد
    وانگه نظاره در رخ آن دلستان کنيد
  • در من زنيد آتش و خاکستر مرا
    بر سيل چشم خويش به سويش روان کنيد
  • ببار باده روشن که صبح روي نمود
    که در چنين نفسي بي شراب نتوان بود
  • شراب در دلم و توبه هم، کجاست قدح؟
    که دل بشويم از آن توبه شراب آلود
  • جانان چو دهد فرمان در کشتن مشتاقان
    پيش نظرش رفتن بر دار چه خوب آيد؟
  • چون دوست کند بر جان دعوي خداوندي
    در بندگي از خسرو اقرار چه خوب آيد؟
  • کسي که در دل شب خواب بي غمي کرده ست
    بر آب ديده بيچارگان نبخشايد
  • دلم مشاهد ساقي و روي در محراب
    بيار مي که ز تزوير هيچ نگشايد
  • دلي کاو عاشق روييست در گلزار نگشايد
    گر کاندر دل ياري ست از اغيار نگشايد
  • به ترک دين مسلمانيش بيايد گفت
    دلي که در شکن زلف نيم تاب شود
  • فرياد کنان دي به سر کوي تو رفتم
    جز گريه کسي در پي فرياد نيامد
  • خسرو، به ستم جان ده و انصاف مجو، زآنک
    در مذهب خوبان روش داد نيامد
  • حرام باد زخاک تو بر در هر چشم
    که هيچ بهره اين چشم خاکسار نشد
  • سلطان به خواب ناز چه آگه ز خلق، چون
    در گوش او فغان گدايي نمي رسد
  • در گنج غيب نقد تمنا بسي ست، ليک
    ما را به چرخ دست دعايي نمي رسد
  • درد ترا حيات ابد باد در دلم
    کان هم دواست، گر چه دوايي نمي رسد
  • خراش سينه همسايه شد خروش دلم
    کسي مباد که در گوشش اين خروش رود
  • به عشق دعوي آتش پرستيش نرسد
    برهمني که در آتش چو ترسناک رود
  • گذشت مجلس عيش و خمار مي نرود
    بماند در دلم، اين يادگار مي نرود
  • چرا نمردم در زير پاي گلگونش
    هنوز از دلم اين خارخار مي نرود
  • هميشه از نمکت شور در جگر باشد
    خوشم که داغ تو هر روز تازه تر باشد
  • شهيد عشق که آلوده شد به خون کفنش
    در آفتاب قيامت هنوز تر باشد
  • همه شبم رود از ديده خون و چون نرود
    کسي که غمزه خوبانش در جگر باشد
  • در بن خاري بدم جاي گرفته چو گل
    باد هوايش مرا آمد و از جا ببرد
  • خيال خنده تست اين نه گريه خسرو
    که چشمهاش چنين پر ز در مکنون شد
  • گر حسن تو آفاق پر آوازه ندارد
    سرهاي سران بر در دروازه ندارد
  • گفتي که چگونه ست غمم در حق خسرو
    جانا، چه توان گفت که اندازه ندارد
  • در ببندي دو لب، دو عمر دهي
    که دو جان مي کني به هم پيوند
  • چشم قصاب تو کشد هر روز
    در دکان بلا حيواني چند
  • به ره جولان که دي سلطان من زد
    سنان در سينه ويران من زد
  • نکردم ايستادي، گريه، هر چند
    دويد و دست در دامان من زد
  • حديث حسن تو زين پس کفايتي برسد
    که فتنه اي ز تو در هر ولايتي برسد
  • دي ناگهانش ديدم و رفتم که بنگرم
    در پيش ديده نگران گوييا نبود
  • بهانه مي طلبند اهل دل که جان بدهند
    بپوش روي، وگرنه در انجمن مگذر
  • غبارهاست ز جعد تو در دلم بسيار
    کشان به روي زمين جعد چون سمن مگذر
  • احوال دو چشم من در گريه يکي بنگر
    چون خانه پر روزن اينجاتر و آنجاتر
  • در سبزه خراميدن کردي هوس و شستن
    خود سبزه نخواهد بود از خط تو رعناتر
  • خسرو، صفت خوبان مي گوي که خود نبود
    در هيچ گلستاني بلبل ز تو گوياتر
  • صبوري با غمش مي گفت در دل
    که من رفتم، تو جاي من نگهدار
  • دو تا شد بازويم زير سر، آخر
    دمي سر در خم بازوي من دار
  • دلم کز دست هجران خود شد، اي اشک
    ببر در پيش آن بدخوي من دار
  • چو خود کردم نظر در روي خوبان
    بدين محنت سزاوارم گرفتار
  • خاکي که بر او بتي گذشته ست
    از مردم ديده در گهر گير
  • خاري که بر او گلي نشسته ست
    در ديده ميل سرمه برگير
  • در پند تو بسته ماند خسرو
    بيچاره کجا رود ز زنجير!
  • با پرتو عارض تو خورشيد
    چون شمع در آفتاب بي نور
  • از دست غم تو در زمانه
    يک خانه دل نماند معمور
  • خسرو که هميشه بر در تست
    از درگه خود مکن ورا دور
  • خسرو درين بيچارگي دارد سر آوارگي
    در کار او يکبارگي نامهرباني، اي پسر
  • خسرو بيچاره مرد نقش شيرين تو نيست
    صورت فرهاد کش، در دفتر شاپور دار
  • ترک در دنباله کور و ز گورش ياد نه
    گور دنبالش روان زانگونه کو دنبال کور
  • شه علاء الدين والدنيا محمد کآمده ست
    خلق را عين اليقين زو ظل يزدان در نظر
  • اي ترا در زير هر لب شکرستاني دگر
    جز لبت ما را نمک ندهد نمکداني دگر
  • مي نيايد چشم من بر آستان او گذر
    دولت دستي که دارد در ميان او گذر
  • هر شبي کاندر دل خسرو گذشتي شب نخفت
    کرد گويي ناوکي در استخوان او گذر
  • بعد ازين بيني در سايه هر سرو بلند
    مجلسي کرده جوانان مي آشام بهار
  • خسروا، يا به گريبان وفا سر در کن
    يا ز کف دامن انديشه خوبان بگذار
  • گر دل مرده ما زندگي تو به نيافت
    در خم آب حيات است، صفايي کم گير
  • تر کنم جان در رهت چون ره روي
    کاب مي ريزد ازان بالاي تر
  • خون خود جويم همي، تا در تو ديد
    از که؟ زين چشم جگر پالاي تر!
  • در غمت آب از سر خسرو گذشت
    گر چش از دريا نگشتي پاي تر
  • باغ نشکفت و نيامد موسم
    در دل خسته هوس را چه گذر
  • من اسيرم ز گلم باده مده
    در چمن مرغ قفس را چه گذر
  • وصل جو را نبود لذت عشق
    در نمکسار مگس را چه گذر
  • گفتي که يار ديگر ننشست در دل تو
    تو جاي مي گذاري از بهر يار ديگر؟
  • در جعد چون کمند تو من صيد لاغرم
    آزرده مي شوم، به زمينم کشان مبر
  • در عشق بدگوار بود پند دشمنان
    حقا که پند دوست از آن ناگوارتر
  • سپيده دم که گهربار بر در گلزار
    شود به جلوه گل اندر نگار خانه يار
  • آراست همه عرصه آفاق به زيور
    در برج شرف آمدن شمس منور
  • گشادي چشم خواب آلود را باز
    در فتنه به عالم کرده اي باز
  • به بستان گر روي، در سجده آيد
    به پيش قامتت سرو سرافراز
  • ما را غم تو ز خلق ببريد
    در صحبت دوستان دمساز