167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • زبان بگشاد کاين برنا که امروز
    بپيش شه در آمد عالم افروز
  • چنان مهريم از و در دل برافروخت
    که ماه، افروختن زو خواهد آموخت
  • نظير هر دو تن در هفت اقليم
    نبيند هيچکس سيبي بدونيم
  • يقين دانم که کاري بس شگفتست
    که گردون بادل من در گرفتست
  • بزير پرده بنشست و ندانست
    که در پرده چه بازيها نهانست
  • اگر رازي نهان در پرده داري
    بگو با من چرا دل مرده داري
  • گرت رازيست بامن در ميان نه
    که فرمودت که مهري بر زبان نه
  • مرا در پرده از شه گوهري بود
    درخت قيصري را نوبري بود
  • چو شمعش آتشي بر فرق آمد
    تنش در آب اشکش غرق آمد
  • يکيرا گفت تا هرمز در آمد
    زمين بوسيد و نزد قيصر آمد
  • مرا در شهر خوزان مهربانيست
    که باغ خاص شه را باغبانيست
  • عجب درمانده ام در کار خودمن
    که بي پيوندم از روي خرد من
  • منم امروز بيکس در زمانه
    چو من بس بيکسم، زانم يگانه
  • چو بشنيد اين سخن قيصر ز فرزند
    طمع دربست و در پيوست پيوند
  • دلش در بر گواهي داد صدبار
    که نور چشم تست او را نگهدار
  • چو در کاري، دلت فتوي ده آيد
    ز صد مرد گواهي ده به آيد
  • زبي صبري برفت دل از قرارش
    گرفت از مهر دل سر در کنارش
  • بران کار از ميان جان در استاد
    کسيرا سوي خوزستان فرستاد
  • چو مهمرد از در ايوان درآمد
    بخدمت پيش قيصر برسر آمد
  • چو هرمز ديد حالي پيشش آورد
    بحرمت در جوار خويشش آورد
  • زبان بگشاد و در پاسخ گهر سفت
    ز اول تا بآخر جمله بر گفت
  • ولي در پيشش اول کار سختست
    مگر اين بود و اکنون دور بختست
  • چو قيصر ديد در پيش آن نشاني
    دلش خوش شد چو آب زندگاني
  • نه چندان داد سيم و زر بدرويش
    که هرگز در حساب آيد ازان بيش
  • مي سرزن چنان غواص گشته
    که در سر مغز سر رقاص گشته