167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • سپردندش بدست قاصد شاه
    نهاد آن مرد قاصد پاي در راه
  • چو شکر هر دو با هم دوست باشيم
    چو پسته هر دو در يک پوست باشيم
  • گر آبستن ز من انديش گيرد
    چنين راه عدم در پيش گيرد
  • دمي صد کوس در صد جاي ميکوفت
    علم بر وزن هر يک پاي ميکوفت
  • چو شب در پاي اسپ اشکال آمد
    قراضه با سر غربال آمد
  • گروهي با سنانهاي زره سم
    ز سرتا پاي در آهن شده گم
  • گروهي نيزه ها بر کف گرفته
    جهاني نيستان در صف گرفته
  • چنان آواز او در عالم افتاد
    که گفتي هر دو عالم بر هم افتاد
  • در انشب گل بيامد پيش دايه
    چو خورشيدي که آيد پيش سايه
  • مژه چون سوزني در خون سرشته
    که نتوان بست اين تب را برشته
  • بچربي دايه گفتش تو مکش خويش
    که شب آبستنست و روز در پيش
  • بسا کس کز هوس جويي فروبرد
    در آمد ديگري و آب او برد
  • يکي بهر تو در رنجي نشسته
    دگر يک بر سر گنجي نشسته
  • يک در عشق رويت ميزند تيغ
    دگر يک را زتو کاري بآميغ
  • کنون باري در شاديت بازست
    که از تو تابغم راهي درازست
  • چو در روز دوم اين طاس زرين
    بريخت از طشت زر سيماب پروين
  • چنان در هم شده رمح زره سم
    که کرده روشني ره بر زمين گم
  • زبس خون کرد و لشکر ريخت در راه
    ز عکس خون شفق شد چهره ماه
  • يکي خودي چو آيينه بسر بر
    يکي جوشن پلنگينه ببر در
  • بشمشير آتش از آهن فشانده
    چو کوهي سيم در آهن بمانده
  • بسر سبزي در آمد چون درختي
    مبارز خواست و جولان کرد دلختي
  • ظفر با تيغ او همپشت ميشد
    حسودش کفش در انگشت ميشد
  • چنان بانگي برآورد از جگر گاه
    که در لرز او فتاد از کوه تا کاه
  • ز بانگ اوسپه در جست از جاي
    نميدانست يک پر دل سر از پاي
  • به پيش هرمز آمد تيغ در دست
    بتندي نعره زد چون شير سرمست