167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • دم اي عطار هم اينجا فروبند
    چه مي گويي که در سودا فروبند
  • الا اي در درياي معالي
    مدار از بکر معني حجره خالي
  • عروساني که در عشقند سرمست
    برون آور سبک روح و سبک دست
  • رها کردش بدام و پاي برداشت
    چو دانه در زمين بر جاي بگذاشت
  • چو مرغي منقلب ميگشت بر بام
    بآخر چون فتادش مرغ در دام
  • بزه کردم کمان دار و گيرش
    کشيدم آنگهي در تنگ تيرش
  • گلي در آب کردم من گلي او
    دلي من بردم از هرمز دلي او
  • کرشمه کرد با من در نهاني
    تو اي دايه نيي عاشق چه داني
  • سخن در وقت خاموشي چنان داشت
    که يک يک موي او گويي زبان داشت
  • به پيش او نبايد شد بزودي
    که تا داند که بي او در چه بودي
  • دل همچون صدف از صبر کن پر
    که تا آن قطره باران شود در
  • که چون هرمز بعشق گل ميان بست
    دل پر خون در آن دلبر بجان بست
  • ز گل همچون شکر در آب بگداخت
    بدان آتش چو شمع از تاب بگداخت
  • ز گل در پاي دل صد خارش افتاد
    دلش از دست رفت و کارش افتاد
  • دو آتش همچو بادي در رسيدند
    بيک ره بر دل و جانش دميدند
  • ز بس آتش که داشت او در دل تنگ
    برو ميسوخت چون آتش دل سنگ
  • بدل گفتا چه کردي اي سيه روز
    که جستي دوري از در شب افروز
  • کسي را ماه آيد زاسمان پيش
    چگونه در زمين گنجد بينديش
  • کسي را بي صدف در شب افروز
    چگونه بيخودش دارد شب وروز
  • دريغا کز چنان در دور ماندم
    وزو همسنگ دريا خون فشاندم
  • که کردست اينکه من کردم چه سازم
    چو در ششدر فروماندم چه بازم
  • مرا چون چشم سر جفتي در آفاق
    بناداني شدم زو همچو اوطاق
  • چو هرمز دايه را در گلستان ديد
    توگفتي تشنه يي آب روان ديد
  • چو بودم من زمستي در خوابي
    بهشياري ز من سر مي چه تابي
  • چو در پاي تو افتم سرنگون من
    از آن قطره بريزم جوي خون من