167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • گلي از عشق در جانم شکفته
    وليک از چشم جانانم نهفته
  • تويي چون روز با نور الهي
    منم چون شب بمانده در سياهي
  • همه شب در ميان خون بسر گشت
    بهردم بند عشقش سخت تر گشت
  • عروس آسمان چون پرده درشد
    مه روشن بزير پرده در شد
  • برآمد صبح همچون دايه پير
    ببر در روز را پرورده از شير
  • چوشاه شرق در مغرب فروبست
    پديد آمد ز مشرق چتر زربفت
  • چو ديدش دايه لب بگشاد از خشم
    که اي در عشق آبت رفته از چشم
  • خرد در زير پاي آورده يي تو
    نکو پندم بجا آورده يي تو
  • برون ناکرده سر از جيب هر روز
    شوي دامن کشان در پاي ازين سوز
  • در آن انديشه يي تا بار ديگر
    روي بر بام و سازي کار ديگر
  • چوشد بر بام هرمز بود در باغ
    بيک ديدن نهادش برجگر داغ
  • برون افتاد چون آتش زبانش
    ز حسرت آب آمد در دهانش
  • قضا رفته قلم تقدير رانده
    شد او ناکام در زنجير مانده
  • بريز چشم روي دوست ميديد
    رخ چون برگ گل در پوست ميديد
  • جهان چندانکه جزع از آب دم زد
    ز سودا در دلش طغراي غم زد
  • چو هرمز حلقه زلفش چنان ديد
    دل خود چون نگيني در ميان ديد
  • از آن گل مينمودش جيم با ميم
    که يعني ملک جم دارم در اقليم
  • دلش ميگفت در عالم زنم من
    چو جيم و ميم او بر هم زنم من
  • سر زلف چو سينش بي بهانه
    کشيده کاف کفري در زمانه
  • بسي دل طره زلفش بخواري
    بطا با دوخته در خرده کاري
  • ميان بسته بعشق او در اطراف
    بسان لام الف از قاف تا قاف
  • چو جيم جعد را آورد در پيچ
    هزاران دل چو و او عمر و بر هيچ
  • چنانش عشق گل در کار آورد
    که هر مويش بعشق اقرار آورد
  • دمي در عشق اگر از جان برآيد
    از آندم صد جهان طوفان برآيد
  • از ان دم دان که بلبل در سحر گاه
    بصد زاري زند با عاشقان آه