167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • زبان بگشاد و گفت اي دايه زنهار
    مشو در خون جان من بيکبار
  • در اين اندوه جان از من برآيد
    بميرم تا جهان بر من سر آيد
  • چو هرمز شد پي او سخت ميدار
    نديدم سست رگ تر از تو در کار
  • نمي خواهد ترا کار جهان بين
    کرا برگويم آخر در جهان اين
  • چو تابستان شود زين چشم بي شرم
    هواي هرمزت در دل شود گرم
  • تو اي گل مشک داري دارم نسرين
    مشو در حلقه آن خط مشکين
  • زهي شهزاده کز ننگت چنانم
    که ميخواهم که در عالم نمانم
  • در آمد آفتاب از برج ماهي
    سپيدي ريخت بر روي سياهي
  • ززير پرده چون چهره نمود او
    بنيزه حلقه مه در ربود او
  • گل عاشق دل پرتفت و پرسوز
    فروافتاد در تب ده شبانروز
  • دوتا گشت و چنان پر درد شد او
    که در ده روز يکتا نان نخورد او
  • ز چشمش رونق ديدار رفته
    زبانش در دهان از کار رفته
  • چو دايه ديد گل را اينچنين زار
    بگل گفت اي زده در چشم جان خار
  • نميداني که در چه درد و داغم
    که ميجوشد ز خون دل دماغم
  • شوي پيشم چو آتش گرم گفتار
    چو يخ سردم کني هر دم در اين کار
  • دل لايعقلم در دست من نيست
    که اين بي خويشتن با خويشتن نيست
  • چو دوزم جامه يي در عشق دلجوي
    سرشک اندازد از دل بخيه بر روي
  • برو يک ره دگر سنگي در انداز
    کلوخ امروز کن ديگر ز سرباز
  • برين درباش همچون حلقه پيوست
    چو زنجيري مگر در هم زنددست
  • يقين ميدان که تو در هيچ کاري
    چو تنهايي، نيابي هيچ ياري
  • پس آنگه دايه آمد در مراعات
    بدو گفت اي برخ ماه از تو شهمات
  • مياور در ميانم اي دل افروز
    که من خود را برون آوردم امروز
  • همه شب ان ز دل افتاده در کوي
    چو پر گاري بسر ميگشت هر سوي
  • برو در عشق جانان راه جان گير
    بعشقي زنده شوترک جهان گير
  • اگر يکدم دهد در عشق دستت
    بسي خوشتر بود از هرچه هستت