167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • بسي به گرلته در حلق مانم
    ازان کاندر زبان خلق مانم
  • دلش در بيخودي شد واقف عشق
    صلادر داد جانرا هاتف عشق
  • بدل ميگفت آخر اين چه حالست
    ز هرمز خار در پايت محالست
  • چو جان در آستينش شد دلاويز
    علم زد عشق او چون آتش تيز
  • شکر چون در صفت افتاد شيرين
    شکر خور چه پرسي از کجاست اين
  • گلي تو او لبي دارد شکر ريز
    تو بيماري به شکر گل در آميز
  • چومن دري که گر دريا زند جوش
    کنم يک يک درش را حلقه در گوش
  • چو من لعلي که ياقوت نکورنگ
    گرفت از خجلت من قلعه در سنگ
  • اگر زلفم بر افشاند سياهي
    نخست از مه در آيد تا بماهي
  • کجا آرد بلوري در برم تاب
    که از شرم تنم شد سيم سيماب
  • دلي با من بسي در پوست بوده
    بجان شد دشمن من دوست بوده
  • گهي در چين زلفش ره بدر برد
    گهي زاهي بهندستان بسر برد
  • گهي شکر خورد آب حياتش
    گهي در خط شود پيش نباتش
  • نميدانم که تا هرگز کند راي
    بسوي گل چنين دل در چنين جاي
  • تو اي ديده چو خود کردي نگاهي
    بسر ميگرد در خون سياهي
  • چو روي از گرد ره در آب شست او
    هلاک ماه روشن روي جست او
  • چو در رفتن قدم برداشت هرمز
    دل گل رفت و تن افتاد عاجز
  • در آمد آتش عشق جگر سوز
    گرفت از پيش و پس راه دل افروز
  • شده در پاسباني هندوي چست
    نه او مقبل نه زويک نيکوي رست
  • دبير منقلب پير و جواني
    قلم در خط شده زو هر زماني
  • که داند کاين همه پرگار پرکار
    چرا گردند در خون سرنگونسار
  • چون ماه او چنان مهرش چنينست
    بسي در خون بگرداند يقينست
  • چو گل بر بام همچون خار در ماند
    دلش چون حلقه زير و زبر ماند
  • بصد چشمي چو نرگس در نظاره
    بگل بر، خون گرسته هر ستاره
  • گل کلگونه چهره دايه يي داشت
    که در خرده شناسي مايه يي داشت