167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • جهان پيرست اما طفل سالست
    که در پيريش طفلي همچو زالست
  • اگر جانست نام و گر جهانت
    جهان بيجان کند در يک زمانت
  • درين عالم همه غرق جهاني
    در آن عالم همه مشغول جاني
  • چو زن در خاک کرد آن مهربانرا
    بجان پذرفت طفل دلستان را
  • چنان پرورده شد در پرده ناز
    که بيرون نامدش از پرده آواز
  • چو در وي يک نظر ارزيد جاني
    بمهرش هر نفس نازيد جاني
  • دل مه مرد از آن در گرامي
    چو دريا موج ميزد شادکامي
  • چو وقت آمد که آن شهزاده بهرام
    شود چون مشتري در علم احکام
  • بسي همزاد او با هم نشستند
    همه از جان دلي در کار بستند
  • لغت ها ترکي و تازي در آموخت
    ز عبري و ز رومي دل برافروخت
  • چنان بيدار بختي گشت هرمز
    که نتوان ديد آن در خواب هرگز
  • چو رفتي از کمان تيرش بتعجيل
    بپيکان در کشيدي مورد راميل
  • چو تيغ نيلگون در کف گرفتي
    ز تيغش بحر نيلي کف گرفتي
  • اگر در پيش رمحش خاره بودي
    بيکساعت همي صد پاره بودي
  • چو گوي آنماه افگندي بره در
    مه از کويش ببردي گوي بر سر
  • در آمد خط سبزش از بناگوش
    خطش شد سبزه زار چشمه نوش
  • بتي کو طوطي خطش بديدي
    دلش در بر چو مرغي مي تپيدي
  • چو طوطي بود خطش پر گشاده
    دري در بسته و شکر گشاده
  • ز سنبل در خط آمد لاله زارش
    چو گلبرگي که باشد مشک خارش
  • چو هرمز در توانايي چنان شد
    که هر مردي ز زورش ناتوان شد
  • بدل ميگفت مه مردم پدر نيست
    مرا در دل ز مهر او اثر نيست
  • الا اي پيک باز تيز پرواز
    چو در عالم نداري يک هم آواز
  • چو يک همدم نمي بينم زمانيت
    که خواهد بود همدم در جهانيت
  • چنين گفت ان سخن ساز سخن سنج
    که برده بود عمري در سخن رنج
  • که شاهنشاه خوزي دختري داشت
    که هر موييش در خوبي سري داشت