167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • کنيزک سخت سستي داشت در راه
    بدکاني بر آمد چون بشب ماه
  • کجا برگ گلي را تاب باشد
    که در شهري شکر بي آب باشد
  • چو کاري سخت آمد پيش مخروش
    سبک کن حلقة تسليم در گوش
  • دلي در بند تا وقتش درآيد
    تراز ان حلقه درها برگشايد
  • که حق يک در نبندد مصلحت را
    که صد نگشايدت صد منفعت را
  • بخوشي باغ در عالم علم بود
    مگر آن باغ خوش، باغ ارم بود
  • کنيزک بر در آن باغ خفته
    دلش بيدار و عقل و هوش رفته
  • در آن نزديک طفلي مرده بودش
    جهان پير جاني برده بودش
  • چرا حلوا بشيريني کني نوش
    که خون آرد بشيرينيت در جوش
  • ز حلواکي بود روي سلامت
    که حلوا در قفا دارد حجامت
  • در ونت دوزخست اي مالک خويش
    طبق دارد زجسمت هفت بنديش
  • گر آرندت طبق با نان ز مطبخ
    طبق با نان در اندازي بدوزخ
  • شکم چون دوزخي با هفت در دان
    درو هرواديي وادي دگر دان
  • ز بيماري در آيد کوه از پاي
    چه سنجد کاه برگي باد پيماي
  • دو نعمت را مکن در شکر سستي
    يکي امن و دگر يک تندرستي
  • که هرگز در همه روي زمين من
    نديدم ماهرويي مثل اين من
  • چنان در پرده پنهان دارم اين راز
    که نتواند شدن از پرده آواز
  • ز زير پرده اين در شب افروز
    نگردد آشکارا گر شود روز
  • بسي بهتر بود در کنج خانه
    عيال نيک از گنج و خزانه
  • هنوز آن روي چون گل ناشکفته
    گل او خواست شد در گل نهفته
  • که اين طفل گرامي شاهزادست
    ز شاهي در گدايي او فتادست
  • نهان در موي يک انگشتري داشت
    که مهر او نشان قيصري داشت
  • بدو گفت اين پسر با اين نشاني
    اگر در خفيه با قيصر رساني
  • چو در تلخي مردن مبتلا شد
    بسختي جان شيرين زو جداشد
  • چنان زين تنگنا بگذشت زود او
    که گفتي در جهان هرگز نبود او