167906 مورد در 0.21 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • چو او در دين پيغمبر فروشد
    بجاي او نشست آن بحرو اوشد
  • چه ميگويي که هر دو در مقابل
    يکي اندو دو ميبيني تو احول
  • اگر زيشان تو در دل خشم داري
    دو چشمت کوربين گر چشم داري
  • هر آن علمي که در لوح جهانست
    باقصي الغاية او را نقد جانست
  • چو رو آورد در معلوم پيوست
    همه پشتش وراي روي آن هست
  • چو بود او در شريعت شافعي دوست
    طريقت را علي الحق شافعي اوست
  • همه اسرار قرآنش عيانست
    که با او علم مطلق در ميانست
  • مرا در خرمن او خوشه چين دار
    ز نور او دلم را راه بين دار
  • چو تو در وقت خود همتا نداري
    هنر داري چرا پيدا نياري
  • چو در باب سخن صاحبقراني
    چرا اي خوش زبان خامش زباني
  • بدرج دل رسان در شب افروز
    بچشم عقل روشن دار چون روز
  • در آن شب مشتري از قوس ميتافت
    جهان از نور چون فردوس ميتافت
  • بآخر چون با شعار او فتاديم
    ز کار رفته در کار او فتاديم
  • چوبيشک بي نظيري در سخن تو
    سخن گويي خويش اظهار کن تو
  • قلم را سر برون دادم ز پنجه
    بماندم همچو کاغذ در شکنجه
  • رفيقي داشتم کو حاصلي داشت
    بجان در کار من بسته دلي داشت
  • چو در اسرار نامه گفته يي باز
    دو موضع کرده يي يک چيز آغاز
  • ترا دادست اين قوت خداوند
    که در توحيد و نعتت نيست مانند
  • سخن بعضي که چون زر نامور شد
    در آتش بردمش تا آب زر شد
  • چو در افسانه گل بايدت بود
    هزار آوا چو بلبل بايدت بود
  • ز بلبل بيقراري بيش داري
    که شرح عشق گل در پيش داري
  • مپرس از عدل او در کشور روم
    و گرنامش بپرسي قيصر روم
  • ز بس کو در جهان داد و دهش کرد
    جهان تند خورا خوش منش کرد
  • ازان زيباست شه را شهرياري
    که در شاهي کند درويش داري
  • نه شمشير آن تواند کرد و نه تير
    که در وقت سحر آه دل پير