167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • چو تو بي او نيي تو کيستي اوست
    همه اوست اي تو در معني همه پوست
  • ترا دشمن تويي از خود حذر کن
    اگر خاکيست در کان تو زر کن
  • چو تو کم ميتواني گشت جاويد
    در آن نوري که عکس اوست خورشيد
  • کسي کو در ميان کعبه زادست
    همه سوبي برو کعبه گشادست
  • ولي قومي که در ره خيره گشتند
    بدو چشم جهان بين تيره گشتند
  • ولي چون آفتاب آيد پديدار
    نماند سايه را در ديده مقدار
  • کسي کو محو آن خورشيد گردد
    فنايي در بقا جاويد گردد
  • اگر خواهي که يابي آن گهر باز
    چو پروانه وجود خويش در باز
  • چنين آمد ز حق کانانکه هستند
    چو جان در راه او بازند رستند
  • همه عالم تهي پر بر هم آميخت
    تعجب با تحير در هم آميخت
  • چو تو هستي خدايا ما که باشيم
    کميم از قطره در دريا که باشيم
  • چو استحقاق هستي نيست در کس
    ترا قيومي و هستي ترا بس
  • خيال معرفت در ما از آنست
    که آن دريا ازين قطره نهانست
  • ز بوقلمون عالم در غروري
    سرابي آب مي بيني که دوري
  • ز تاريکي در آوردي تو ما را
    بتاريکي فرو بردي تو ما را
  • سر مويي مرا معلوم گردان
    که در دست توام چون موم گردان
  • مرا چون در عدم ميديده يي تو
    که مال و نفس من بخريده يي تو
  • در آنساعت که ما و من نماند
    چراغ عمر را روغن نماند
  • بجز تو در جهان کس را ندانم
    بجز تو جاودان کسرا نخوانم
  • در آن ره آن قدمها را شمارست
    چنين دانم که بيش از صد هزارست
  • چو شد خاک رهش در هم سرشته
    سجودش کرد صد عالم فرشته
  • درين نه طاق ازرق خيمه افراخت
    بچفته طاق نو شروان در انداخت
  • زچشم بدچو سربرداشت بدخواه
    مگر عقرب از آن افتاد در راه
  • در آمد جبرييل آن پيک کونين
    يک تير از کمان قاب قوسين
  • بهر منزل که ميگردد شب و روز
    ترا ميخواند اي در شب افروز