167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • کفي خاک از در او آدم آمد
    غباري از ره او عالم آمد
  • فلک گسترده و انجم نموده
    دو گيتي در وجودش گم نموده
  • بدانک او در حقيقت پادشاهست
    که مر اين را که گفتم دو گواهست
  • در اصل کار چون هر دو جهان اوست
    چه گردي گرد شبهت اصل آن اوست
  • عدد گر در حقيقت از احد خاست
    ولي آنجا نيامد جز احد راست
  • لباس خور چو از کافور پوشيد
    زعنبر در شب ديجور پوشيد
  • زروز و شب دو خادم بر در اوست
    که آن کافور و اين يک عنبر اوست
  • زره پوشيد در آب از نسيمي
    به ماهي داد جوشن همچون سيمي
  • چو قهرش از شفق خوني عجب کرد
    همه در گردن زنگي شب کرد
  • همو را در زوال چرخ انداخت
    وزو اندر ترازو چشمه يي ساخت
  • که هان اي چشمه خشک روانه
    چو چشمه در ترازو زن زبانه
  • که تا بنمايي اينجا زور بازو
    بهاي خود ببيني در ترازو
  • زمين را او بدل در حال سازد
    که ازاو تاد کوه ابدال سازد
  • چو نرگس زارتن در مرگ دادش
    هم از سيم و هم از زر برگ دادش
  • جواب تو بسست اين نکته پيوست
    که کوران پيل ميسودند در دست
  • چو وصفش کرد هر يک مختلف بود
    ولي در اصل ذاتي متصف بود
  • عدد گر مينمايد تويقين دان
    که توحيدست در عين اليقين آن
  • هزاران قطره چون در چشمم آيد
    اگر دريا نبينم خشمم آيد
  • ز باران قطره گر پيدا نمايد
    چو در دريا رود دريا نمايد
  • مراتب کان در ازواحست جاويد
    چو صد شمعست پيش قرص خورشيد
  • هزاران نقش بر يک نحل بستند
    ولي جز آن همه در هم شکستند
  • اگر سنگي نيي نقش آر در سنگ
    ببين آن نقشها يک رو و يک رنگ
  • اگر آن نور را صورت هزارست
    ولي در پرده يک صورت نگارست
  • اگر باشد در عالم ور نباشد
    همه او باشد و ديگر نباشد
  • در اول تن سرشت و جانت او داد
    خرد بخشيدت و ايمانت او داد