167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • نه فلک با همه اختر که در اوست
    نه صدف با همه گوهر که در اوست
  • پشت در کينه وري محکم کرد
    روي در وسوسه آدم کرد
  • چند در ستر خفا بنشستن
    در بر اين خاک نشينان بستن
  • کرده نعلين جلادت در پاي
    از در حجره خرامان بدر آي
  • عالم و عالميان در وي گم
    همچو يک قطره نم در قلزم
  • نيست در کان گهري بهتر ازان
    يا در امکان هنري بهتر ازان
  • عالم و اين همه آثار در او
    چرخ و اين جنبش بسيار در او
  • دل صدف گوهر توحيدم در
    گوش دهر از در توحيدم پر
  • در صدف ريخت نم نيسان است
    منعقد گشت در غلطان است
  • بين يکي علم و عيان در وي گم
    اسم و رسم دو جهان در وي گم
  • زنده در بحر شهود آسودند
    غرقه بودند در آن تا بودند
  • در بقاي تو فنا مي خواهد
    وز فنا در تو بقا مي خواهد
  • در مکان ني و مکان از وي پر
    در زمان ني و زمان از وي پر
  • نه ز ادوار در او تأثيري
    نه در اطوار ازو تغييري
  • دست خود در کمر آري با کوه
    در دلت نايد ازو هيچ شکوه
  • جرم سياره چو گوهر در وي
    ماهي چرخ شناور در وي
  • باز در خواهش او خواهش خويش
    روز در افزونيش از کاهش خويش
  • آمد آن زمزمه در گوش وزير
    داشت در سينه دلي پند پذير
  • روزي از دل در راحت مي زد
    گام در راه سياحت مي زد
  • از شکاف ار قدمت مضطرب است
    صد در فتحش از آن در عقب است
  • همچو خورشيد مؤنثت در نام
    ليک در نور يقين مرد تمام
  • سر بنه در ره چوگاني شاه
    بو که يک بار کند در تو نگاه
  • نه در او خيمه به جز چرخ برين
    نه در او سايه به جز زير زمين
  • وي بسا گم شده ره در شب تار
    غرقه در سيل ز باران بهار
  • هيچ مانع نگذارد در راه
    تا در آن کعبه کند منزلگاه
  • منع اغيار کند از در شاه
    غير را در حرمش ندهد راه
  • گاه خيمه به در شاه زني
    دست دل در کمر جاه زني
  • گفت در مکه مجاور بودم
    در حرم حاضر و ناظر بودم
  • هست در قرب همه بيم زوال
    نيست در بعد جز اميد وصال
  • آنکه بر صخره صما شب تار
    که بود در تگ چه در بن غار
  • اين سخن گفت و به در روي نهاد
    بر زليخا در حرمان بگشاد
  • در گذر از گنه و از دگران
    چون ببيني گنهي در گذران
  • نه در او رنگ تکلف باشد
    نه در او بوي تصلف باشد
  • شد عصا در کف و نعلين به پاي
    در ره کعبه بيابان پيماي
  • راهبي را در دل زد غم دين
    شد درين دير دو در گوشه نشين
  • راهب از صومعه زد بانگ که کيست
    بر در و در زدن او پي چيست
  • هر چه در مرتبه از وي پست است
    در وصلت به رخ وي بسته ست
  • چرخ در گرد ازين بانگ و نوا
    کوه در رقص ازين صوت و صدا
  • شتران بود مرا جمله نجيب
    در هنر نادر و در شکل عجيب
  • نه که در نيک و بدش يار شوي
    در شر و شور مددگار شوي
  • رفت در خانه آن تازه جوان
    در ره اهل دل از گرم روان
  • بازگشتم از سخن زيرا که نيست
    در سخن معني و در معني سخن
  • اي در اطوار حقايق سير تو
    نيست در کار خلايق غير تو
  • جلوه گر در صورت عالم تويي
    خرده دان در کسوت آدم تويي
  • بي قراران جهان در هر مقر
    در تک و پو بر خلاف يکدگر
  • مروه را رو در صفا بود از ازل
    سعي او مشکور در سهل و جبل
  • هر چه در ذاتش نهان است از صفات
    باشد از سايه هويدا در جهات
  • کرده جا در سايه اقبال او
    سايه وار افتاده در دنبال او
  • ذکر ايشان در حقيقت ذکر اوست
    فکر در اوصاف ايشان فکر اوست
  • در ثنايش نغز گفتاري کنم
    در دعايش ناله و زاري کنم