نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
هفت اورنگ جامي
که بيند
در
او سيرت و خوي را
بدانسان که
در
آينه روي را
چو
در
گرانمايه روشن گهر
صدف وار بر تيرگان بسته
در
تصرف
در
آن نيست از من درست
در
او هر چه يابي همه حق توست
در
اثناي رفتن به شهري رسيد
در
آن شهر قومي پسنديده ديد
ز يک خانه هر يک شده بهره مند
نه
در
بر
در
خانه هاشان نه بند
ز هر کام برکنده دندان
در
او
زبان وار افتيم عريان
در
او
دگر گفت چون خانه ها بي
در
است
در
باز مر دزد را رهبر است
دگر گفت چون
در
ديار شما
غني نيست کس
در
شمار شما
چه انديشه
در
خاطر آورده اي
که دستش چنين
در
کمر کرده اي
به شادي
در
او غنچه اي کم شکفت
که آخر به صد غصه
در
خون نخفت
چو تابه زمين آتش افشان
در
او
چو ماهي شده مار بريان
در
او
چو آورد رو
در
ره تختگاه
اجل زد بر او ره
در
اثناي راه
چه
در
وقت مردن چه
در
زندگي
رود روزگارش به فرخندگي
کليد کرم بود
در
مشت او
نگين خلافت
در
انگشت او
فتادند
در
جيب جان کرده چاک
چو تن هاي سر رفته
در
خون و خاک
نه
در
عقل ما خوش ز ناخوش جدا
نه
در
چشم ما آب از آتش جدا
گذشته ازو خفته
در
زير خاک
و زو مانده آينده
در
ترس و باک
در
غيبت و
در
حضور همپشت
بي هم به نمک نبرده انگشت
روزش
در
آرزو گشادي
در
هر تک و پوي رو نهادي
چون لعل لبي ولي نه از سنگ
چون مي
در
لطف و لعل
در
رنگ
ني رنج غرامت است
در
وي
ني زخم ملامت است
در
وي
در
راه وفا قدم ز سر کن
وآيين جفا ز سر به
در
کن
با هر که نه قيس
در
تبسم
با هر که نه قيس
در
تکلم
در
عقد و نکاح وي
در
آري
همت به صلاح او گماري
در
افسر جاه همسر توست
در
اصل و نسب برابر توست
هر چيز که روي
در
خلل داشت
چون
در
نگريستم بدل داشت
زد بر
در
خانه حلقه شوق
در
گردن جان ز حلقه اش طوق
با او به طوافگه قرين بود
در
وقت دعاش
در
کمين بود
محوم
در
وي چو سايه
در
نور
دور است که من ز من شوم دور
در
وادي گرم ريگ پيماي
در
آتش پر شرر زدي پاي
در
اصل و نسب يگانه دهر
در
فضل و ادب فسانه شهر
در
پاي تو کوه و دشت يکسان
در
کوه روي چو دشت آسان
از کوه و قدم نهاد
در
دشت
در
دشت چو گردباد مي گشت
گر
در
شکم طمع زني چاک
به زانکه
در
آن شکم کني خاک
پس گفت که
در
ديار ما باش
ساکن شده
در
جوار ما باش
آن
در
عرفات گشته واقف
وين واقف او
در
آن مواقف
گوهر کش اين علاقه
در
زان
در
کند اين علاقه را پر
در
جاه و جمال کس چو من نيست
در
مال و منال کس چو من نيست
در
باديه از من است دلتنگ
در
کوه ز من زند به دل سنگ
در
حالت او و من نظر کن
وين وسوسه را ز دل به
در
کن
مجنون چو به نامه
در
قلم زد
در
اول نامه اين رقم زد
در
بودن درد و
در
سفر درد
آوخ ز جهان درد بر درد
در
بازوي وي بود کمندت
در
پنجه وي گشاد و بندت
هر کس که
در
آن ديار ديدي
يا
در
راهي به او رسيدي
هر
در
که به گوش مي رسيدش
در
رشته حفظ مي کشيدش
در
ريخت ز دشت و
در
دد و دام
کردند به خوابگاهش آرام
در
صاحب نام کن نشان گم
در
هستي وي شو از جهان گم
کاواره توست
در
بيابان
بهر تو به کوه و
در
شتابان
در
کسب کمال بايدت جهد
در
به طلبي به سر بري عهد
در
نيفه نافه مشک چين است
در
ناف مدينه مشک دين است
صفحه قبل
1
...
360
361
362
363
364
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن