167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

اشتر نامه عطار

  • جان خود اندر ميان نه بهر او
    چند باشي پيش شه در گفت وگو
  • بيش ازين دعوي هشياري مکن
    بعد ازين گفتي ميفزا در سخن
  • هر دو يکسان گشته در ذات صفات
    چون کنم اين دامن اين ساعت صفات
  • جوهري بيني عجايب در نفس
    هر دو عالم نيست شد زين دسترس
  • اين چنين از عشق جوهر سرنگون
    اوفتاده در ميان خاک و خون
  • از کمال سر او آگاه شو
    بر سر راهي دمي در راه شو
  • تامگر اين جوهرم حاصل کنند
    خويشتن در روي من واصل کنند
  • هر که اين جوهر ز من دارد طلب
    پيش من آيد ز اول در تعب
  • جوهري اين را چو در بازار کرد
    بس دل و جان را که او ايثار کرد
  • گفت آن ديوانه مرد با ادب
    من چو تو اي شاه بودم در عجب
  • آنچه تو داني که دريابد بکل
    هر که باشد در بن اسرار کل
  • سرنهادم در ميان برخيز و رو
    بيش از اين با من چنين مستيز ورو
  • هر چه بودم ترک کردم در هلاک
    از هلاک خود ندارم هيچ باک
  • من ز بهر ان کنم اين را طلب
    تا کسي اين را نباشد در طلب
  • شاه گفتا من چنين گفتم بتو
    در اين معني چنين سفتم بتو
  • زير دارت رفت بايد اين زمان
    پس بشکرانه نهي جان در ميان
  • اين ز اسرار منست آگاه و بس
    چون شود هرگز کسي در راه بس
  • جان خود در باز اندر راه او
    تا شوي شايسته درگاه او
  • جان خود در راه او قربان کند
    روي اندر جوهر تابان کند
  • سر جوهر از شه او در يافته
    از براي او بکل بشتافته
  • کم فتد زين گونه صاحب دولتي
    در ميان عشق جانان قربتي
  • وارهان ما را تو از جور فراق
    در ميانه من شدم بر اشتياق
  • دست آن درويش بگرفت و ببست
    نامراد آنجا بکلي در شکست
  • زود آن درويش را بر پا نشاند
    گرد او برگشت تا در وي براند
  • چون که آن درويش شد تسليم شاه
    ناگهان آمد عنايت در پناه