167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

اشتر نامه عطار

  • رنج بي حد مي برم در هر نفس
    يک زمان زين رنج فريادم برس
  • رنج برد کوي تو رنجي خوشست
    درد تو در کنج جان گنجي خوشست
  • باز ده از روي بخشش در من
    اي تو نور چشم و روح و جان تن
  • باز ده آن در که بخشيدي نخست
    تا شوم بار دگر من تندرست
  • هم درين بازار خواهم گشت من
    تا مگر در باز يابم پر ثمن
  • هم نشان در مرا ديگر دهي
    تا شود پيدا مرا از وي بهي
  • در تو هر گه که باشد پيش من
    مرهمي يابد دگر اين ريش من
  • خواهم آمد سوي بازار تو من
    تا مگر پيدا شود در بي سخن
  • سر سوي بازار تو خواهم نهاد
    گريه و فرياد در خواهم نهاد
  • چون طلب کار درآيد مشتري
    در بهاي او نهد سر بر سري
  • بود يک روزي دوان در شهر او
    سوي بازار جواهر رفت او
  • قيمت هر جوهري چيزي دگر
    بود در هر جوهر انگيزي دگر
  • از فضايل مجمعي ديگر بديد
    رفت آنجا و در آنجا بنگريد
  • در ميانه ديد پير جوهري
    داشت روئي همچو ماه و مشتري
  • جوهري در دست خود بگرفته بود
    راه از آن سودا همه بگرفته بود
  • هيچکس نخريد اين من ميخرم
    هر چه آيد در بهايش ميدهم
  • گشت ديوانه عجايب بي قرار
    در ميان خلق او بگريست زار
  • در جهان چيزي نداري اي ضعيف
    از کجا حاصل شود دري لطيف
  • زير پايش چرخ گردون پست بود
    در غم جوهر نه نيست و هست بود
  • پاي تا سر عين رسوائي بد او
    در جنون عشق شيدائي بد او
  • در جراحت ديده چندين جفا
    از براي جوهري بس بي بها
  • جوهر من چند کس مي خواستند
    روبسي در پيش مي آراستند
  • هر که دعوي کرد معني بايدش
    تا در معني بکل بگشايدش
  • جوهر معني نبد بي قيمتي
    تا کجا يابي تو در بي قيمتي
  • گر تو جوهر از شه جان خواستي
    کار خود در هر دو کون آراستي