167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • مر سرافيل را دهد دستور
    حق تعالي که در دمد در صور
  • در دمد در قوالب و ابدان
    به يکي دم زدن هزاران جان
  • وان ظهور حق است در اطوار
    مختلف در خصايص و آثار
  • برده از خلق در وجود سبق
    در شهود حق اند مستغرق
  • در بريده ز دنيي و عقبي
    کرده از هر دو روي در مولي
  • در سماعي که در وي از سر ذوق
    نفشاند حريق شعله شوق
  • از همه در جلال و جاه فره
    وز همه در جمال و خوبي به
  • مرغ زيرک چو در زمين بيند
    دانه را دام در کمين بيند
  • آن که دايم ز عشق لاف زدي
    در محبت در گزاف زدي
  • هست در کيش حق شناسان فرض
    بلکه در ذمه کريمان قرض
  • گفت در کن ميان آتش دست
    هيچ گرمي ببين در آتش هست
  • دوزخ و آنچه هست در دوزخ
    وان عذاب و نکال در برزخ
  • چو در آمد ز درد عشق ز پاي
    ساخت در تنگناي گلخن جاي
  • کرده در جلوه گاه وحدت جاي
    دوخته ديده در شهود خداي
  • داشت در پرده شاهدي نوخيز
    در ترنم ز پسته شکر ريز
  • دست در گردن هم آورده
    رخ نهفتند هر دو در پرده
  • روز و شب در سراي عم مي بود
    در مقام رضاي عم مي بود
  • حرف مهرش که در دل تنگ است
    همچو نقش نشسته در سنگ است
  • در دلم خون نماند و در چشم آب
    همه اسباب گريه شد ناياب
  • اين جوان کيست در ميان شما
    چيست در حق او گمان شما
  • اين بگفت و فتاد در گريه
    خون ز مژگان گشاد در گريه
  • در کفم رکوه و عصايي نه
    در بوادي دوزخم سر ده
  • بحر پر شور کرده در عمان
    گوهر خويش در صدف پنهان
  • که نه در خوشه بلکه در خرمن
    گندم ما نمي شود ارزن
  • تو چنين گرم در جهالت خويش
    گام زن در ره ضلالت خويش
  • پاي ميشي شکست در بغداد
    در پلي سخت سست و بي بنياد
  • عدل او روي در نهايت کرد
    تا که در نام او سرايت کرد
  • آتش افتد چو در در خانه
    بايدش ز آب کشت مردانه
  • که عناون در کف هوس منهيد
    پاي در کشتزار کس منهيد
  • همه در صورت و صفت يکرنگ
    همه در علم و معرفت همسنگ
  • عشق در دل چو شد قوي بنياد
    رخنه در کار ملک و دين افتاد
  • جامه اي در برش سراسر چاک
    در حرمان ديگرش هر چاک
  • بيخ او در زمين دين محکم
    شاخ او ميوه ريز در عالم
  • هست در رزم و بزم و گشت و شکار
    اختيارات وقتشان در کار
  • آن نه چون ديگران در او کافيست
    اصل در وي طبيعت صافيست
  • بند در بند و حلقه در حلقه
    بند صد جان و دل به هر حلقه
  • بدره اي بي شمار بدر در او
    اختراني بلند قدر در او
  • ز شرکت زند در جهان خواجه دم
    وگر خود شريک است در يک درم
  • همه روشنان ديده در هم زده
    شهب ميل در ديده غم زده
  • من مفلس عور دور از هنر
    نه در حقه گوهر نه در صره زر
  • نيم من به جز طعمه طبع کوب
    نه در کام نيکم نه در معده خوب
  • همه شرح حکم الهي در او
    همه بسط دستور شاهي در او
  • پسر را برد از قبا در کفن
    پدر را زند چاک در پيرهن
  • ازان حيله مسکين شتر در حجاب
    به دستور خود خفت در رود آب
  • به هم در شده شاخه ها زان درخت
    چو در اصطکاک افتد از باد سخت
  • چو دستت دهد خير مي کن در او
    نوابخشي غير مي کن در او
  • حريفان ازو رنجه در ميکده
    به مستان قوي پنجه در عربده
  • که روز تو در نيک و بد چون گذشت
    در اشغال روح و جسد چون گذشت
  • چنان شد گره در گلو بلغمش
    که در گفت و گو برنيامد دمش
  • بگفتا در اين خانه کردم نظر
    نبود از تو چيزي در او زشت تر