167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

اشتر نامه عطار

  • نامرادي و مرادي اين جهان
    تا بجنبي بگذرد در يک زمان
  • گر ترا گويد که جان درباز خيز
    جان خود را در ره او پاک ريز
  • ليک اين راه کسي باشد که او
    در ميان ما بود بي گفت و گو
  • جمله را يک داند و يک بيند او
    يکزمان در عشق خود ننشيند او
  • در بلاي عشق او آرد قدم
    بگذرد از کفر و از اسلام هم
  • جهد کن تا نيک باشي در زمان
    جان خود از حرص دنيا وارهان
  • بود با نابود خود پيوند کن
    نه در آنجا خويشتن دربند کن
  • چون در آخر راه بر حق آمدست
    عاقبت جان راه بين حق شدست
  • جملگي ره درويست اي بيخبر
    باز کن زين خفتگي در دل نظر
  • صورت از عقلست و جان عشق دان
    عشق آمد در نشان او بي نشان
  • عاقبت انديش و آنگه شو فنا
    تا رسي آنگاه در عين بقا
  • اول و آخر در آنجا مي طلب
    راه عزت را تو يکتا مي طلب
  • اصل اينست در جهان جان ستان
    چون فنا گردي بيابي جان جان
  • هر که او در عاقبت انديشه کرد
    راه بيني از خدا او پيشه کرد
  • جهد کن تا عاقبت آيد پديد
    راز او در عاقبت آيد پديد
  • جان و دل در عاقبت مقصود يافت
    بعد از آن او عاقبت معبود يافت
  • جهد کن تا نيک و بد بيني از او
    تا در آخر عاقبت بيني ازو
  • هر که او در عاقبت کل بازگشت
    از جهان جان ستان بيزار گشت
  • در ازل بنوشت هم خود باز خواند
    هم بگفت او جمله هم خود باز خواند
  • روح را در عاقبت آنجا رهست
    تا نه پنداري که راهي کوته ست
  • چون در آنجا روح ره آهنک کرد
    بعد از آن آن جايگه آهنک کرد
  • راز بين گردد ز دنيا بگذرد
    بعد از آن در سوي عقبي بنگرد
  • چون مقام خويش بيند در فنا
    آن فنا باشد بکل عين بقا
  • زان عدم بسيار گفتند در زمين
    اين نداند جز که مرد راه بين
  • هر که اينجا باشد اندر عز و ناز
    اندر آنجا اوفتد او در گداز