167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

هفت اورنگ جامي

  • رخت در دار ملک دينم نه
    جاي در کشور يقينم ده
  • کس نيابد در او نبشته خطي
    که نه در ضمن آن بود سخطي
  • داشت از در دهانش درجي پر
    واندر آن درج درج سي و دو در
  • چرخ در خدمتش رضا جوي است
    بر در دولتش دعاگوي است
  • هم در او جاه و حشمت دنيا
    هم در او عز و دولت عقبا
  • مي کند در همه مراتب سير
    مختفي در حجاب صورت غير
  • ناگهان مردکي دويد از در
    کرده در گوش شيخ و ياران سر
  • در به در کو به کو بسي شتافت
    هيچ جايي به از مناره نيافت
  • در به در کو به کو بجوي او را
    هر کجا يافتي ببوي او را
  • چوب را در ميانه کاري نيست
    در کف چوب اختياري نيست
  • ور نه در دست زيد نبود کار
    نيست در فعل و ترک آن مختار
  • هر دو در پله بها همسنگ
    هر دو در حله صفا يکرنگ
  • مبتني بر مناسبت در ذات
    يا در اسماء ذات و فعل و صفات
  • هر چه شان در ضمير مي گرديد
    همه در لوح چهرشان مي ديد
  • اختلافي که در صفات و شئون
    بود در مستقر عز بطون
  • اثرش در يکي دوا و علاج
    در دگر مايه فساد مزاج
  • بگذار از خويش و در خداي گريز
    بگسل از خويش و در خداي آويز
  • زانکه شرط اذا مرضت چو گفت
    در جزا در فهو يشفين سفت
  • روي تعظيم خود در او کرده
    مهر او در درونه پرورده
  • روي در روي او بود هيچ کس
    نيست در قبله مصلي و بس
  • گر چه در هر جهت بود موجود
    ليک در يک جهت شود مسجود
  • ره ز شط در محيط ببريدن
    هست در شط محيط را ديدن
  • هر ملک را در او مثالي هست
    که دهدشان در آن مقالي دست
  • نيست در راه دين وظيفه او
    غير وسواس در نماز و وضو
  • گر چه نبود سرف در آب روان
    هست در نقد عمر اي نادان
  • کس چو تو در سراي بيم و اميد
    ريش در آسيا نکرد سفيد
  • هر چه در جزو هست در کل هست
    جزو را کوته است از کل دست
  • نيست در هيچ جزو کل به کمال
    هست در کل جميع اجزا حال
  • صورت نيک و بد نوشته در او
    سيرت ديو و دد سرشته در او
  • هر چه در گنج کنت کنز نهان
    بود، در وي خدا نمود عيان
  • مي کند همچو او فغان و نفير
    در به در کو به کو که دزد بگير
  • «بي » چو آمد پديد الف در بسم
    مختفي گشت همچو جان در جسم
  • رسن آمد کزين نشيمن پست
    به در آيي در آن رسن زده دست
  • در عبارت بود دو صيغه ولي
    در حقيقت بود به يک معني
  • در بر اهل زمانه در بندي
    جا بجز کنج خانه نپسندي
  • رستن از يار بد بود دشوار
    در ببندي در آيد از ديوار
  • گفت ازان بازيي نبينم به
    که تو در دشت باشي او در ده
  • هر که در کوفت باد مي سنجد
    زانکه مو در ميان نمي گنجد
  • چشم جان در شهود شاهد غيب
    پا به دامن کشيده سر در جيب
  • زو هراسي فتاد در دل من
    زانکه در بسته بود منزل من
  • در بدايت ز توست سير رجال
    در نهايت به سوي توست مال
  • شيخ در خواب و مفسدک بيدار
    شيخ بيکار و مفسدک در کار
  • هر چه در غيب ذات باطن بود
    در شهادت ظهور کرد و نمود
  • خر مگو استري جوان و روان
    سخت در راه و تند در ميدان
  • هر که جان در متابعت در باخت
    حکم يحببکم الله ش بنواخت
  • اهل حاجت چو حاجيان پيوست
    زده در حلقه در او دست
  • دود در خانه اي که راه کند
    در و ديوار آن سياه کند
  • بنگر در نماز وقت عمل
    که جماعت در او بود افضل
  • پايش از جاي شد در آب فتاد
    پوستين زان خطا در آب نهاد
  • صد و چار است در خبر مذکور
    ليکن آن را در آن مدان محصور