167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • فراغبالي در تنگناي چرخ مخواه
    همان به است که در بيضه بال وپر ندهند
  • به طوف کعبه رود بت در آستين صائب
    کسي که با خودي خويش در نماز شود
  • به روي دولت بيدار در مبند از خواب
    که وقت صبح در آسمان گشاده شود
  • ز بخت خفته مکن شکوه در طريقت عشق
    که بخت خفته در اينجاست چشم خواب آلود
  • گهر به خامه من همچو اشک در تاک است
    چه سود جوهريي در نظر نمي آيد
  • در آستين بخت بلندست اين کليد
    نتوان به زور دست در فيض باز کرد
  • گرديد شيرمست در اينجا ز جوي شير
    هرکس پياله اي دو سه در ماهتاب زد
  • در واديي که خضر در او موج مي زند
    ما ايستاده ايم که بانگ درا رسد
  • در عهد ما که در گره افتاده کارها
    مشکل به داد آبله ها نيشتر رسد
  • در مغز عاشقان نبود آرزوي خام
    در آفتابروي، ثمر زود مي رسد
  • در سينه مي زند نفس خويش را گره
    هرکس که در حقيقت اين راز مي رسد
  • در اولين قدم پر جبريل عقل سوخت
    هر پا شکسته اي به در دل نمي رسد
  • چون ديد گل به ديده شبنم بقاي عمر
    در بوته گداز در آمد گلاب شد
  • در اصفهان ز طبع رواني مدار چشم
    در خاک سرمه خيز کسي چون نفس کشد
  • در زلف دود شعله حصاري نمي شود
    بيهوده ابر پرده در آن ماه مي کشد
  • آب حيات در قدح خضر خون شود
    روزي که آب تيغ مرا در گلو چکد
  • در شيشه کرده است مرا خشکي خمار
    در موسمي که مي ز هوا مي توان رساند
  • در هيچ بزم خون ندهد نشأه شراب
    اين باده در مقام رضا مي توان رساند
  • از همت بلند اثر در جهان نماند
    يک سرو در سراسر اين بوستان نماند
  • آزادگان که سر به فلک در نياورند
    در آرزوي دام تو ودانه تواند
  • بر روي خويشتن در حاجت گشوده اند
    بر سايل آن کسان که در خانه بسته اند
  • در پله صفاي نظر خوب وبد يکي است
    بر هيچ روي آينه را در نبسته اند
  • در خاک اهل شوق همان در کشاکشند
    مانند خواب نقش به بستر نبسته اند
  • در زير خاک غنچه نسازند بلبلان
    بالي که در هواي چمن باز کرده اند
  • در حيرتم که نغمه سرايان اين چمن
    در گل بغير خنده بيجا چه ديده اند