167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • بسي در بحر صورت باز ديدم
    ب آخر جوهر کل باز ديدم
  • مرا دان جوهر درياي اسرار
    که در بغداد گشتم بر سر دار
  • تو جوهر دان مرا شيخا در اينجا
    که بنمودم حقيقت اندر اينجا
  • نمودم جوهر خود در ميان من
    نمود خويشتن از لامکان من
  • قدم بر بعد از آن در آتش انداز
    بسوزان تا بيابي سر من باز
  • هر آنعاشق که چون من در فنا شد
    نهانش با عيان کلي خدا شد
  • من اين گنج نهان مي بخشم ايشيخ
    نهم چون ديگران در نقشم ايشيخ
  • زهي نادان که در جسمي بمانده
    از آن اينجا تو بي اسمي بمانده
  • چو جان جانان شود آنگه بداني
    که وصل دوست يابي در نهاني
  • چو جانان جان شود در آخر کار
    تو مر منصور بيني بر سر دار
  • اگر با تو بود عجبي در اين سر
    نگردد هرگزت دلدار ظاهر
  • بخواهد سوخت در آخر وجودت
    که تا آندم نمايد بود بودت
  • تو ايسالک مرو در خواب اينجا
    تو وصل يار را درياب اينجا
  • چنين تا چند در تقليد باشي
    دمي آن کاندرين توحيد باشي
  • طلسمي ليک جانت در طلسم است
    از آن ديدار اعيان تو اسم است
  • تو با منصور و منصور است در جان
    دمادم روي مي بنمايدت جان
  • چو بشناسي که را تاوان بود اين
    ترا تاوان يقين در جان بود اين
  • که ميداند چه ميگوئي در اينجا
    که افکندستي اينجا شور و غوغا
  • درين حضرت يقين داري چو عطار
    از آن پيوسته در کاري چو عطار
  • يقين رو باش در کل بيگماني
    همي باران تو درهاي معاني
  • درين بحر معاني جوهر راز
    تو آوردي برون اين در را باز
  • چو جان در تست جانانست گوهر
    از آن پيوسته تابانست جوهر
  • عيان بين باش نه خود بين در اينراه
    که خود بين را يقين راند همي شاه
  • تو حق در حق ببين اينجا حقيقت
    که خواهد کرد محو اينجا طبيعت
  • چو سالک وصل ديد و در عيان شد
    حقيقت جمله خلق جهان شد