167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • خدا با اوست ديد يار دارد
    در اينجا بيشکي ديدار دارد
  • هر آنچيزيکه فرمائي در اينجا
    حقيقت آن کنيم اي پير دانا
  • نظر کردم آنگهي در سوي منصور
    پس آنگه گفت با او شيخ پرنور
  • تو ميداني مرا اسرار ما را
    رياضت يافتستيم در بقا را
  • تو ميداني سر اسرار ما را
    رياضت يافتستم در بقا را
  • تو ميداني وصول من دراينجا
    حقيقت بين تو جاي من در اينجا
  • تو ياري راز ما داني حقيقت
    يکي اذتي تو در نقش طبيعت
  • خلاصم ده ازين زندان صورت
    که تا در جزو و کل باشم ضرورت
  • بحکم شرع آنگه کل بسوزان
    در آتش تا کنم از دل فروزان
  • بسوزانم در آتش پاي تا سر
    ز من بشنو چو هستي شاه و سرور
  • بناز ما بسي جانها بناز است
    نمود ما حقيقت در نياز است
  • کنون ايشيخ اين اعوام مسکين
    بصورت اندرين شورند و در کين
  • مراد اينهمه در کشتن ماست
    مراد ما هم از برگشتن ماست
  • نميدانند که ايشانرا فنايست
    ز بعد آن فنا در ما بقايست
  • اگر نه عشق باشد باز ايمان
    کجا يابد خلاصي در يقين جان
  • تمامت راه ما دارند در پيش
    چه سلطان و چه دربان و چه درويش
  • کنون ما را فناي خويش آمد
    در اينجاگه بقاي خويش آمد
  • خدا ديديم شيخا در دل و جان
    ابا ما گفت هر دم را ز جانان
  • اناالحق زد خود و خود عشق بازد
    يقين در ذات خود سر ميفرازد
  • چنان خود ديد شيخا در زمانه
    که جز او مي نديدش جاودانه
  • خدا با ما و در هر جا که بيني
    خدا مي بين اگر صاحب يقيني
  • چه شه اينجاست و آنجا در ميان باز
    حقيقت صورتم انجام و آغاز
  • ابا او هر زمان در عين گفتار
    هميگويد بيانها بر سر دار
  • در امروزش عيان مي بينم اينجا
    ابا خلق جهان مي بينم اينجا
  • ولي اين بار جوهر آشکار است
    صدف در پيش چشمش تازه بار است