167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • چنان در مغز جان بيهوش بين است
    حقيقت اينزمان خاموش بين است
  • جهاني پر غريو و گفت و گويست
    هزاران سر در اينمعني چو گويست
  • مرا بيم عوام الناس باشد
    از آن در صورتم وسواس باشد
  • مراد او بکن امروز اتمام
    که خواهي برد در روي جهان نام
  • بکن اتمام و کارش کن که داني
    حقيقت در يقين بسيار داني
  • چه خواهد کرد اين در ملک بغداد
    که افتادست اين مر بودش آباد
  • مرا بر گوي حال اين يگانه
    چه خواهد کرد در عين زمانه
  • عوام امروز مي بيني يقين تو
    در اينجاگاه پير پيش بين تو
  • همه در گفت و گوي ما شده باز
    چه بايد کرد اينجا گو مرا باز
  • ندارد عقل از آن نادان راهست
    فتاده اين زمان در عين جاه است
  • که چشم من در اين اسرار افتاد
    شدم من از وجود خويش آزاد
  • چو ديدم روي او ديدم حقيقت
    نمود سر بيچون در شريعت
  • سخن کاينمرد گفت از بود بود است
    که ذات جسم و جان در کل نمود است
  • فراقي در وصال باز ديده است
    وصال آنگاه کلي باز ديده است
  • وصالش در فراق آمد پديدار
    نمي بيني همي جز ديد دلدار
  • مرا بود اينزمان اين يار رهبر
    تو نيز ار گفت او در عشق ره بر
  • مرنجان خويشتن گر بود اوئي
    که با او اينزمان در گفت و گوئي
  • تو اوئي او ترا و مي نداني
    که من با او عيانم در نماني
  • منم او را و او با من يقينست
    که او در من حقيقت رازبين است
  • ز بهر من در اين بغداد آمد
    که کل از جسم و جان آزاد آمد
  • چو حق او راست پس مطلق چه گويد
    بجز حق در درون او که گويد
  • بسي راز است او را اندر اينجا
    بهل تا زود بگشايد در اينجا
  • اناالحق ميزند در ديد يار است
    مراو را ذات جانان آشکار است
  • حقيقت وقت من خوش بد در آندم
    نمودم راز جانان من چو ديدم
  • چو در عين عيان من راز ديدم
    وصال يار آنشب باز ديدم