167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • نتوان در حرم و دير خدا را جستن
    مگر اين گنج کسي در دل ويران جويد
  • هست اميد که نوميد نگردد آن کس
    که ترا در دل و در ديده حيران جويد
  • صحبت صافدلان برق صفت در گذرست
    هرچه داريد به مي در شب مهتاب دهيد
  • فسرده اي که در اينجا به داغ عشق نسوخت
    در آفتاب قيامت کباب مي گردد
  • ز خامي آن که در اينجا به داغ عشق نسوخت
    در آفتاب قيامت کباب مي گردد
  • هزار سبحه تزوير هست در گردش
    در آن حريم که رطل گران نمي گردد
  • حضور قلب بود شرط در اداي نماز
    حضور خلق ترا در نماز مي آرد
  • ز حرف حالت بي مغز را توان دريافت
    که در پياله بود هرچه در کدو دارد
  • هميشه عيد بود در سراي آن قانع
    که در نظر لب ناني چو ماه نو دارد
  • دل رميده بود در بغل بيابانگرد
    که موج در دل بحر از کنار مي گذرد
  • در آفتاب قيامت توان به جرأت ديد
    نظر دلير در آن روي ماه نتوان کرد
  • دلي که داشت در آن زلف دامها در خاک
    ز خاکمال ره انتظار رفت به گرد
  • ز قيد عقل در اقليم عشق فارغ باش
    که سايه در قدم آفتاب مي سوزد
  • فسرده اي که در اينجا به داغ عشق نسوخت
    در آفتاب قيامت دوبار مي سوزد
  • ستاره در قدم صبح آفتاب شود
    خوشا دلي که در آن جلوه گاه مي ريزد
  • چو وحشيي که گرفتار در قفس گردد
    تمام عمر در انديشه رهايي شد
  • نمک به ديده گستاخ شبنم افشانند
    در آن چمن که نگهبان در او احيا باشد
  • زسايلان در مسجد نمي شود خالي
    در کريم محال است بي گدا باشد
  • چوداغ لاله در آغوش اوست کعبه مقيم
    کسي که در قدم رهنماي دل باشد
  • اثر ز همت مستانه در شراب نماند
    فغان که در گهر شاهوارآب نماند
  • چه باده شوق تو در ساغر شهيدان ريخت
    که در زمين چو خم مي زجوش ننشستند
  • جماعتي که در اينجا نفس شمرده زدند
    در آن جهان ز حساب وکتاب وارستند
  • به نقد جنت در بسته يافتند اينجا
    به روي خلق گروهي که در فروبستند
  • ز ما سلام به دارالسلام دار رسان
    که در زمانه ما خلق پنبه در گوشند
  • ز مکر طره شبگرد يار مي آيد
    که در دو هفته در گوش را يتيم کند