167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • که باشد آيينه آه و هزار آه
    که در آغوش گيرد نقش رويت
  • مبادا بگسلد يک مويت، ارچه
    جهان آويخت در يک تار مويت
  • بده دل گر تواني بي دلي را
    که خواهد داد جان در آرزويت
  • نيم عاشق چو من از بيم مردن
    نبينم سير در روي نکويت
  • پيش که گشايم اين که زلفت
    در گردن من طناب گشته ست
  • خوابش ديديم دوش و مستيم
    کان خواب هنوز در سر ماست
  • زلف تو هنوز تابدار است
    چشمت به کرشمه در خمار است
  • خون شد دل من، بگوي، اي باد
    کان جان عزيز در چه کار است
  • زلف سيهت فتاده در پاي
    بهر دل خلق پاي دام است
  • تو غمزه چه مي زني به خسرو
    کين تير سپهر در کمين است
  • شد در ز نخت هزار جان عرق
    از خوي چو بر آب گشت چاهت
  • هر لحظه جراحتي است در جان
    بينم چو ز دور گاه گاهت
  • بوي خوشم آيد از تو در جيب
    گل داري يا همين است بويت
  • خاک تن من سرشته چونست
    در خور نشد آب ازين سبويت
  • در بند پروازست جان، بگذار سيرت بنگرم
    زينسان که بينم حال خود مهمان که بينم ديگرت
  • در چمن رفتم که نرگس چينم از پهلوي گل
    چشم نتوانستم از روهاي زيبا برگرفت
  • دولت خسرو همين باشد که او در کوي دوست
    با سگانش همنشين شد منصب والا گرفت
  • در جهاد نفس عاشق را کم از غازي مدان
    گاه سربازي مقامر کمتر از عيار نيست
  • پيش رفتارت نيايد راه کبکم در نظ ر
    گر رونده هست، ليکن همچو تو آينده نيست
  • در وفاي يار بايد باخت باري جان خويش
    چونکه جان بيوفا با هيچ کس پاينده نيست
  • خسروا، بستان متاعي در دکان روزگار
    کاين بهار عمر ناگه رايگان خواهد گذشت
  • امشب، اي جان کهن، بيرون گذر بيگانه وار
    کاشناي ديگرم در دل درون خواهد گذشت
  • باخبر بودن خوش است اندر مقام زاهدان
    بي خبر در خانه خمار بودن هم خوش است
  • خسروا، گر در نمي گنجي به خلوتگاه دوست
    همنشين با عاشقان زار بودن هم خوش است
  • دي برون رفتم فغانها کردم و بگريستم
    بود او در خواب مستي و غم عالم نداشت
  • لاف دانايي مزن خسرو مگر ديوانه اي
    در دبستاني که پير عقل طفل مکتب است
  • چاک دامن مژده بدناميم داد، اي سرشک
    ياريش کن کو مرا در بند رسوا کردنست
  • جعد مرغولت که در هر بند او صد حلقه است
    دام دلهاي اسيران گرفتار بلاست
  • آشنايي در وجود جوهر فردم نماند
    مشکل ما هست اکنون زان دهان نيست هست
  • بس که در زنجير خونابم مسلسل شد سخن
    هر غزل از دفتر من مايه ديوانگي ست
  • نيست آن مردانگي کاندر غزا کافر کشي
    در صف عشاق خود را کشتن از مردانگي ست
  • روي بر خاک درت مالم، وگر فرمان دهي
    خاک آن در هم به نرخ زعفران بستانمت
  • مار زلفت حلقه حلقه در دل خسرو نشست
    مردم، ار آگه نگردد غمزه جادوگرت
  • حاصل از دوست بجز گريه ندارم، ليکن
    در دل يار يقينم که گماني دگر است
  • گر خيال تو، به مهمان من آيد روزي
    جگر سوخته ام در نظرش ما حضر است
  • خواستم تا بروم در طلب رفته خويش
    يادم آمد رخ او، پاي من از کار برفت
  • در دويد اشک چو باز آمدن خويش نديد
    دل بينداخت هم اندر ره و خونبار رفت
  • بر در پير مغان رفتم و جستم نظري
    اين همه بخشش، ازان يک نظر همت اوست
  • خسرو از گفته پشيمانست که حال دل گفت
    که غمي در دلش آمد که پشيمان بگذشت
  • دل من دور نرفته ست، نکو مي دانم
    باز جوييد همانجاش که در موي کسي ست
  • چه سبب خط ترا ماه بود در فرمان
    مگر از خامه دستور عطارد رقم است
  • روزگاريست که در خاطرم آشوب و فلانست
    روزگارم چو سر زلف پريشانش از آنست
  • همچنان در عقب روي نکو مي رودم دل
    گر همي خواند، وگرنه، چه کند، موي کشانست
  • مردمي کرد که مي خواست بپرسم نامش
    زانکه مي دانم در ديده درون خواهد رفت
  • اين نثاريست که جز خاک قبولش نکند
    بر درت هر چه ازين ديده در مکنون رفت
  • دو خداوند به يک خانه موافق نبود
    تو درون آمديم در دل و جان بيرون رفت
  • من نه تنهايم در عهد تو بيدل مانده
    که دل شهري ازان نرگس پر افسون رفت
  • ناله چندين مکن، اي فاخته، کامشب در باغ
    با گلي ساز که آن سرو خرامان اينجاست
  • خنده ضايع مکن، اي کان نمک، در هر جاي
    پاره هاي جگر سوخته بريان اينجاست
  • هر شب، اي غم، چه رسي در طلب دل اينجا
    آخر آن سوخته سوخته خرمن آنجاست
  • ماند در ناله هم اندر غم تو خسرو، ازآنک
    بلبل اينجاست، وليکن گل و سوسن آنجاست
  • سبزه چون خضر ز پيراهن خاکش برخاست
    در هواي عدم آن چشمه حيوان چونست
  • مردمان باز مپرسيد ز خسرو که کنون
    در غم دوست ترا ديده گريان چونست
  • روزي آن نرگس پر خواب به رويم بگشاد
    مردمي نيست که بر غمزدگان در بسته ست
  • تن که بر وي نوزد باد هوايي، مرده ست
    دل که در وي نبود زندگيي، مردارست
  • خسروا، در دل افسرده نگيرد غم عشق
    هست جايي اثر سوز نمک کافگارست
  • در سرم تا ز سر زلف تو سودايي هست
    دل شيداي مرا با تو تمنايي هست
  • در ره عشق منه زاهد بيچاره قدم
    گر ز بيگانه و خويشت غم و پروايي هست
  • باغبان تا گل صد برگ رخ خوب تو ديد
    در چمن بيش نگويد گل رعنايي هست
  • هندوي خال مبارک به رخت مقبل شد
    گشت پرويز که در سلک تو لالايي هست
  • پست شد خسرو مسکين به لگدکوب فراق
    مور در خاک فرو رفت، سليمان چونست
  • چشم خسرو نتوان بست که در خواب مبين
    منع هندو نتوان کرد که صورت مپرست
  • من اگر نمي توانم حق خدمت زيادت
    کم ازين که جان شيرين بدهم در آرزويت
  • جان دهم در پاش، ار چه بي وفاست
    دل بدو بخشم که دلداري خوش است
  • بلبل شوريده را از عشق گل
    در چمن با صحبت خاري خوش است
  • راستي را سرو در نشو و نماست
    از قد يارم نموداري خوش است
  • تير چشم او جهان در خون گرفت
    ليک از دستت کمان داري خوش است
  • خسروا، با بيدلي خو کن که دل
    هم دران گيسوي خم در خم خوش است
  • کار بالاي تو تا بالا گرفت
    در همه دلها خيالت جا گرفت
  • مي گرفتم لذتي از عمر خويش
    کامدي تو در دل من جا گرفت
  • بد همي گفتند و مي نشيند هيچ
    عاقبت گفت بدانش در گرفت
  • دل غبار سوز خود بيرون فگند
    عالمي در خون و خاکستر گرفت
  • لعل او در دلبري استاد بود
    خط دکان زاستاد بالاتر گرفت
  • مردم از کوي تو چون بيدل نرفت
    هر که در ميخانه شد عاقل نرفت
  • عمر در سر شد به رسوايي عشق
    وين هوس از جان بي حاصل نرفت
  • مهر رويش در دلم پنهان نماند
    آفتاب اندر حجاب گل نرفت
  • ما و غرق بحر هجران، چون کنيم
    کشتي درويش در ساحل نرفت
  • از تو بر خاطر مرا آزار نيست
    بي تو در ملک جهانم کار نيست
  • گر به جاي من ترا عشاق هست
    جز تو در عالم مرا دلدار نيست
  • فتنه انگيزي، بلاجويي و کژ
    در جهان چون آن بت عيار نيست
  • در سر ابستان فردوس برين
    مثل رويت يک گل بي خار نيست
  • در همه بازار صرافان عشق
    همچو روي زرد من دينار نيست
  • چون لبش از مصر شکر برنخاست
    چون دو زلفش مشک در تاتار نيست
  • چشم او را گفتم، اي خونخوار مست
    در جهاني مستي چو تو خونخوار نيست
  • آدمي چون کبر در سر مي کند
    با سنگ کو، آشنايي خوشتر است
  • يار ما را عزم رايي ديگر است
    باز در بند جفايي ديگر است
  • در نظر مي آيدم گلها بسي
    چون کنم آن روي جايي ديگر است
  • روي هم همچون آتش او ز ابروان
    ماه را نعلي در آتش کرده است
  • در غمت از آه خسرو تا سحر
    شب نخسپد هر کجا همسايه ايست
  • آمد آن ياري که در دل جاي اوست
    راحت جان صورت زيباي اوست
  • يک قبا جانم که از تن رفته بود
    ديدم آنگه در ته يک تاي اوست
  • خسروا، گر دل ستد، تو در بمان
    گيتي آن داند که آن کالاي اوست
  • از خيال نرگس جادوي تو
    در چمن ها چشم نرگس بر گل است
  • رحم کن بر خسرو، ار بشنيده اي
    کز فغانش عالمي در غلغل است
  • خواب در چشمم نمي آيد به شب
    آن چراغ چشم بيدارم کجاست
  • هر که پهلوي تو خود در خواب ديد
    تا قيامت هم بر آن پهلو نخفت
  • صد دل اندر زلف شب گون سوخت ست
    گوييا در شب چراغ افروخته ست
  • گريه چندان شد که در خون دلم
    مردم چشم آشنا آموخته ست
  • از شراب شب نشينان در خمار
    هات کأسا يا حبيبي بالغدات
  • همچو ذره در هواي مهر تو
    نيست خسرو را دمي صبر و ثبات