167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • همه ذات من آمد در حقيقت
    دگر مي باز گويم از شريعت
  • ابا تقدير حق تدبير چبود
    در اينجاگه جوان و پير چبود
  • کند هر حکم کو خواهد در اينجا
    ز حکمش ذره کي کاهد اينجا
  • در اينجا هر چه مي بيني جز اينش
    دمي بگشاي و بنگر کفر و دينش
  • در اينجا مسکن يار است ما را
    از آنم ديده ديدار است ما را
  • طوافي کن چو مردان در حقيقت
    منه پائي برون تو از شريعت
  • چو داري ديده بيدار بينش
    نگه کن سر بسر در آفرينش
  • يکي بين آنچه بيني چون نداني
    در اين گفتار چون بيچون بداني
  • کند در جان شيخت چيست بنگر
    حقيقت نيز شيخ کيست بنگر
  • هر آنکو جان فداي روي او کرد
    بماند تا ابد در جزوو کل فرد
  • جنيدا چون توئي از جوهر کل
    در اينجا بهر آني رهبر کل
  • از آن ما حقيقت عشق آيد
    وجود ما در اينجا ميربايد
  • به استادي کنون ايشيخ عالم
    چنان خواهم که اين ساعت در ايندم
  • در اينجا ايستاده چشم بر من
    کنم اسرار اينجا بر تو روشن
  • قلم رفتست و ديگر مي نگردد
    حقيقت جسم اينجا در نوردد
  • هر آنکو ذات خود بشناخت اينجا
    ز شادي جان و دل در باخت اينجا
  • من اندر اصل جوهر از تو بودم
    بجز ذات تو در کلي نبودم
  • چو ذاتت در صفاتت هست موجود
    همه ذات تو هست و نيست جز بود
  • جنيد امروز مي چيزي نداند
    بجز تو در همه حيران بماند
  • چو تو مرغي که سيمرغ مکاني
    نموده روي خود در لامکاني
  • وصالت اندرين فقر است اينجا
    که در فقري هميشه بود تنها
  • ز چندين راز کاينجا گفته باز
    در اسرارها هم سفته تو باز
  • چرا خود را بسوزاني در آتش
    چرا بيرون شوي از پنج و از شش
  • در اين ترکيب رخسارت پديد است
    درين صورت ترا گفت و شنيد است
  • چو در اصل تو صورت هست پيدا
    وجود جمله اندر لا و الا