167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • جنيد اسرار ميجويد در امروز
    توئي هم تو بتو ميگويد امروز
  • چه فرقست از ميان ما حقيقت
    که ماندستم در او شيدا حقيقت
  • من اين دانم بسي و مي ندانم
    وليکن درس در پيش تو خوانم
  • درون آگاهي و بيرون حقيقت
    يکي ديد است در ديدار ديدت
  • بچشم خرد منگر سوي کس تو
    چو طاوسي همي بين در مگس تو
  • همه نيکو نگر چه خوب و چه زشت
    که بود تخم جمله در يکي کشت
  • تو اينجاگه نديدي اصل جوهر
    بگويم هم بتو در شرع رهبر
  • بدم من ذات جمله اندر اينجا
    نمودي کردم ايرهبر در اينجا
  • نباشد هر کسي اينراز ديدن
    مر اين جوهر در اينجا باز ديدن
  • همه اسرار من اينجا عيان بود
    نشاني مرمرا در بي نشان بود
  • چو ديدم من جمال خود در اينجا
    جمال خود جلال خويش اينجا
  • نظر کردم در اينجا من بر اعيان
    جلالم کرد اينجا نور تابان
  • ز تف هيبت نور جلالم
    همه شد محو در عين جمالم
  • ز دود جوهر اينجا هفت پرگار
    عيان شد بعد ازين در عين ديدار
  • سراسر شد پر از در و جواهر
    ز يک جوهر چنين درها بظاهر
  • چو گردم از يکي جوهر پديدار
    منم در جمله اينجا ناپديدار
  • صفاتم چرخ دان در هفت اعلا
    نظر ميکن درين نور تجلا
  • به هر نقشي که کردم آشکارم
    در اينجا بازبين ديدار يارم
  • تو هر نقشي که بيني اصل بينش
    در اينجاگه نموده وصل بينش
  • تو هر نقشي که اينجاگاه بيني
    چنان بايد که در وي شاه بيني
  • تو هر نقشي که بيني هست نقاش
    چه در گبر و جهود و رند و اوباش
  • در اين پرده گرچه هفت پرده است
    درون پرده عقلم ره نبرده است
  • به هر جائي نمودي آفريدم
    در اينجا از وجود خود بريدم
  • چو عين لابدم در عين اينجا
    از آن ننموده ام اينجمله پيدا
  • اگرره ميبري در سر پرگار
    مبين هان اندر اينجا جز که ديدار