167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • از آن جام است خورده در ازل او
    که هرگز مي نه بيند بي خلل او
  • از آن مستم که در عين خرابات
    نمي گنجد همي طاوس و طامات
  • بت خود مي بسوزم اندر اينجا
    به بيند خويشتن در جمله پيدا
  • سخن در صورت و معنيست اينجا
    يقين ايشيخ بي دعويست اينجا
  • همه مردان ز دعوي باز گشتند
    در اين اسرار صاحب راز گشتند
  • اگر دعوي بدي در ملک بغداد
    فنا آورد مي بيشک بيک باد
  • مرا معني نخواهم سوخت در نار
    حقيقت خرقه با تسبيح و زنار
  • مرا معني چنين در دار آويخت
    حقيقت عشقم اينجا فتنه انگيخت
  • همه مردان بزير خون چو در خاک
    گناهي زين ندارد چرخ افلاک
  • سر و جان در فداي راه دلدار
    کنم امروز بيشک بر سر دار
  • سر و جان در فداي يار کرديم
    حقيقت جام مالامال خورديم
  • بده جامي دگر در حلق منصور
    که تا از جان شود و از خويشتن دور
  • بده جامي دگر ما را در ايندم
    که بر ريشم بود يک جام مرهم
  • بده جامي دگر تا عين زنار
    بسوزانم در اينجا گاه زنار
  • دم از ذاتت زدم در جان نماني
    تو سر جان و جسم و دل بداني
  • دم از ذاتت زنم در عين توحيد
    نگنجد نزدم اينجاگاه تقليد
  • دگر باره مرا داراست ذرات
    رسيده در چنين معني سوي ذات
  • همه بيما و با ما ما بينند
    ابا ما در سوي خلوت نشينند
  • اگر عين يقين اينجا نباشد
    در اينره مرد دل دانا نباشد
  • دل دانا در اينره يار يابد
    ره آخر سوي جان دلدار يابد
  • چو در خون رفت دل مانند منصور
    ميان خون خود يابد يکي نور
  • چو اول در فنا باشي حقيقت
    نشيب خاک و خون گردد طبيعت
  • از آن هر عقل و هر راهي صفاتي
    در آن عين صفت کلي تو ذاتي
  • دمي در پوست مي آيي عيان تو
    دمي با دوست مي آيي نهان تو
  • يکي با پوست ديگر در عيانت
    ابي صورت بود آنجان نهانت