167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان وحشي بافقي

  • شعر خشکي که گر در آب افتد
    ماهي از آب در سراب افتد
  • من کيم گشته در جواني پير
    از همه در نياز ناز پذير
  • کس در اين دولت قوي پيوند
    وز دو خوني نديد جز در بند
  • هر چه اين نقشهاي بيروني ست
    در کمي گاه و گه در افزوني ست
  • جغد در خانه هما چه کند
    ظلم در کشور شما چه مند
  • همه کارش به دانش و فرهنگ
    مور در صلح و اژدها در جنگ
  • خواهم از در هزار دريا پر
    تاکند آن هزار دريا در
  • گر هزاران جهان در و گهر است
    در نثارش متاع مختصر است
  • در صف رزم تيغ بهرام است
    در گه بزم زهره را جام است
  • حوضي از هر طرف چو يشم در او
    خيره از بس اشعه چشم در او
  • اين بهشت است در سراي وجود
    نبود در بهشت آتش و دود
  • در فيضش به روي کس نبسته
    در او وارستگان صف صف نشسته
  • ز قدش سرو دايم پاي در گل
    صنوبر در هوايش دست بر دل
  • منم ازدرد دوري در شکايت
    ز بخت تيره خود در حکايت
  • در شروه اگر هزار حال است
    در شعر تو يک ادا محال است
  • بس عقده که حل گشت در او هيچ نبسته
    يک در نگشودند ز سد قفل کليدم
  • در کوچه ميخانه او گر فکني راه
    بس خضر سبوکش که ترا در نظرآيد
  • در شهر عطاي تو طمع را
    سد قافله بيش در پي هم
  • آن قبله که در طريق سيرش
    ره تا در کعبه مي رود راست
  • اين ماتم بزرگ نگنجد در اين جهان
    آري در آن جهان دگر تير اين عزاست
  • گرم طبعان در فلک آتش فکنده و اختران
    کسوت خاکستري در بر چو اخگر کرده اند
  • نامه اي پيچيده طومار مصيبت را تنور
    گريه ها پوشيده در تفصيل و در اجمال او
  • کرده گم بستان اصلي پرفشان بي اختيار
    در خزان بي بهار و در بهار بي خزان
  • باد چون اقبال و دولت در سجود دايمي
    سلطنت در قبله گاه شوکت عباس بيگ
  • چون علم اي سرفرازان فوطه در گردن کنيد
    چاکها در جامه همچون شده تا دامن کنيد
  • در مجلس عشرت تو غم خوردن دهر
    يارب که بود چو روزه در عيد حرام
  • خوش آن که شود بساط مهجوري طي
    در بزم وصال مي کشم پي در پي
  • خلد برين وحشي بافقي

  • ز آب خضر سرزده گلها در او
    غنچه گشا باد مسيحا در او
  • گوهر اسرار الاهي در او
    آنقدر اسرار که خواهي در او
  • من که در گنج طلب مي زنم
    گام در اين ره به ادب مي زنم
  • نسخه هر گل که رقمها در اوست
    شرح کمال چمن آرا در اوست
  • رفت فضولي به در خانه اش
    زد به فضولي در کاشانه اش
  • به که در خانه برآري به گل
    تا نروي از در کس منفعل
  • مانده در اين ره خرد دور رو
    کند در اين ره نظر تيزرو
  • رفت و ز در کيسه خود ساخت پر
    آمد و بر تخت شه افشاند در
  • در همه بحري در يکدانه نيست
    گنج به هر خانه ويرانه نيست
  • در همه کس نيست ز ياري اثر
    چشمه ز هر خاک نيايد به در
  • جغد به ميراث در او خانه گير
    گشته بسي جغد در آن خانه پير
  • گشته روان ريگ در آن سرزمين
    خشت در او بود مربع نشين
  • باد در پرده هر پاک زاد
    هست بلي پرده در غنچه باد
  • رو نظري جو که هدايت در اوست
    مايه اکسير سعادت در اوست
  • ناظر و منظور وحشي بافقي

  • صدف را خنده در نيسان تو دادي
    دهانش را ز در دندان تو دادي
  • ازين خواب پريشان سر برآور
    سري در جمع بيداران در آور
  • چرا انگشت جنباني چو در مشت
    نيايد چون زبان در حرف انگشت
  • چو با خود ديد مه در يک وثاقش
    چو نعل افتاد در پاي براقش
  • فتادي در پي گمگشته اي چند
    سرا پا در گناه آغشته اي چند
  • در اين دريا که از در نيست آثار
    درون پر گهر داري صدف وار
  • در اين سودا تو خود بي دست و پايي
    وزين بي دست و پايي در بلايي
  • که در بزم جهان از شاه درويش
    بجز ني نيست کس را باد در خويش
  • از آنجا روي در صحرا نهادند
    بسان سيل در صحرا فتادند