167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • گوشش از بار در گران گشته ست
    نشنود ناله حزين مرا
  • عشق در کار خوبرويان کن
    زهد و تقوي و کفر و دين مرا
  • دست در گل همي زنم، ليکن
    خار مي گيرد آستين مرا
  • رخي داري يگانه در نکويي
    که ثاني ماه تابان نيست او را
  • کدامين مور خطت را که در حسن
    بها ملک سليمان نيست او را
  • از شاخ عيش ما را برگي نماند برجا
    گويي خزان در آمد گلزار خرمي را
  • چو در جفات بميرم، بخواني آنچه نوشتم
    بر آستان تو از خون ديده حرف وفا را
  • دين هزار پارسا در سر گيسوي تو شد
    چند به ناکسان دهي سلسله رموز را
  • سوخته رخت اگر سوي چمن گذر کند
    در دل خود گمان برد شعله گرم لاله را
  • هيچ ياد آمدت، اي فتنه که وقتي زين پيش
    عاشق سوخته در به دري بود مرا
  • ديوانه کرد زلف تو در يک نظر مرا
    فرياد ازان دو سلسله مشک تر مرا
  • چون من ترا درون دل خويش داشتم
    آخر چه دشنه داشته اي در جگر مرا
  • که ره نمود ندانم قباي تنگ ترا
    که در کشيد به بر سرو لاله رنگ ترا
  • دل قويست مرا در غم و عجب سنگي
    که طاقت آرد زخم دل چو سنگ ترا
  • گر نگردد خاک در کويت چه کار آيد تنم؟
    بهر اين پروردم آخر استخواني چند مرا
  • بازوي هجرت قوي در کشتن بيچارگان
    چون قصاص افزون فتد عادت شود جلاد را
  • در جيب وجود کس نگذاشته اي نقدي
    يک لطف بکن زين پس مگشاي گريبان را
  • اي از مژه تو رخنه در جانها
    وي درد تو کيمياي درمانها
  • دلم دارد هواي پاي بوست
    ببين در سر خيال خام او را
  • افگند دل ما همه در چاه زنخدان
    وانگاه بپوشيد به سبزه سر چه را
  • خسرو نگرفت از تب عشق تو قراري
    چه جاي قرارست در آتشکده که را
  • باز برقع بر رخ چون ماه بربستي نقاب
    گوييا در زير ابري رفت ناگه آفتاب
  • روزه داري که گشادي ز لبش نکهت مشک
    اين زمان در دهنش نيست مگر بوي شراب
  • زاد چون از صبح روشن آفتاب
    ساقي خورشيد رو در ده شراب
  • لعل ندهي آن عرق در ده که چون
    گل برآرد هم گل ست و هم گلاب
  • خرم آن کو غرق مي باشد مدام
    چون خيال دوست در مي هاي ناب
  • گر پاسباني وي در برج مه نبودي
    سعد زمين گرفتي از وي وبال کوکب
  • چون در کنار آب خرامي، خيال تو
    گويي که هست مردمک چشمهاي آب
  • شتاب مي کندم عمر در فراق مکوش
    ترا که از پس عمري بديده ام مشتاب
  • بلاي مردم اهل نظر بود چشمت
    به ناز اگر به در آيي ز مکتب، اي محبوب
  • دهان يار نيايد رقيب را در چشم
    که خرده بين نبود هيچ ديده معيوب
  • مرنج اگر نبود در خورت کباب دلم
    تو ميهمان عزيزي و هست اين مرغوب
  • شب زمستي چشم تو شمشير مژگان برکشيد
    خواست بر خسرو زند کش در ميان بگرفت خواب
  • وين تمناست در سرم همه عمر
    زين هوس چشم من نگيرد خواب
  • اي ترا در ديده من جاي خواب
    ديده بي خوابم از تو جاي آب
  • گل شد از عکس رخت در چشم من
    زاتش دل مي کشم زان گل گلاب
  • از لبت دارم سؤالي، چون کنم
    تنگ مي آيد دهانت در جواب
  • هست مراد کسان دولت روز وصال
    آنچه مراد من است در هجران آن طلب
  • گفتي که بدين سودا غمناک چه مي گردي
    آواره دلي دارم در حلقه گيسويت
  • شبها همه کس خفته جز من که به بيداري
    افسانه دل گويم در پيش سگ کويت
  • گه نام گلي گويم، گه نام گلستاني
    زينگونه در اندازم هر جا سخن از رويت
  • بوي گل ازين پيشم در باغ نمودي ره
    بادي نوزيد از تو گمره شدم از بويت
  • صوفي که خراميدن تو ديده به صد صدق
    بدريد مصلا و کله در ته پا داشت
  • خسرو به وفاي تو دهد جان که در آفاق
    گويند همه کان سگ ديوانه وفا داشت
  • مپسند که در پيش لبت مرده بمانم
    تا زيسته از پيش مسيحا نتوان رفت
  • رفت از قلم حکم که در عشق رود جان
    القصه، همان رفت که اندر قلمش رفت
  • شد بسته زلفين تو خون در دل نافه
    دلبستگي مشک خطا را چه توان گفت
  • گر يافت کسي از لب بي خط اثر ذوق
    تا زيست در انديشه ساده شکران زيست
  • اندر روش زنده دلان، زنده کسي نيست
    جز کشته خوبان که در آن مرده آن زيست
  • در پيش دل خويش هر افسانه که گفتم
    گفتني که فسوني ز پي بستن خواب است
  • آن روز ز پرگار بشد دايره ما
    کامد به در از پرده خط دايره وارت
  • در يک دگر آورد دو ابروي تو سرها
    هشدار مگر از پي خونم شده يارت
  • نرگس همه تن گل شد و در چشم تو افتاد
    تا روشني ديده بيابد ز غبارت
  • همه مضمون من شهري فرو خواند
    که مهر صبر در فرمان من نيست
  • تويي منظور من در هر دو عالم
    مرا بر دنيي و عقبي نظر نيست
  • همي خواهم که رويت باز بينم
    جز اينم در جهان کام دگر نيست
  • دلي خالي نمي بينم ز دردت
    کدامين دل که خونش در جگر نيست
  • دل ما را ز دست غم امان نيست
    نشان شادماني در جهان نيست
  • کسي کو يک زمان در عمر خوش بود
    مرا اندر همه عمر آن زمان نيست
  • گر افتد آشتي با بخت، ننگيست
    اگر نقد خصومت در ميان نيست
  • مرا در آرزويت غم نديم است
    به تو گر نيست روشن، حق عليم است
  • چو غنچه باش خسرو، در جگر خون
    اگر مقصودت از زلفش نسيم است
  • گرفته در بر اندام تو سيم است
    برادر خوانده زلفت نسيم است
  • از آن زلف سيه بر مشکن آن را
    بنا گوش ترا در يتيم است
  • ز ياد خنده مردم فريبت
    مرا دو ديده پر در يتيم است
  • شبي يادش دهي از خسرو، اي باد
    کزين در پاسباني دور مانده ست
  • دل مسکين من در بند مانده ست
    اسير يار شکر خند مانده ست
  • نصيحت گوي من، لختي دعا گوي
    که يک بيچاره اي در بند مانده ست
  • به مي سوگند خوردم جرعه اي بخش
    که ما را در گلو سوگند مانده ست
  • مجو صبرم که جاي آن نمانده ست
    مران از در که پاي آن نمانده ست
  • مبين در سجده هاي زرقم، اي بت
    که اين طاعت سزاي آن نمانده ست
  • ببوسم پاي بت را وان نيرزد
    که در سينه صفاي آن نمانده ست
  • دلا، بگذار جان بدهم در اين کوي
    که هنگام دواي آن نمانده ست
  • تماشا مي کنم در باغ رويت
    وزين خوشتر تماشا کس نديده ست
  • نمک زد شوخي اندر جان و نو کرد
    جراحتها که در بنياد بوده ست
  • بيا ساقي دلم از دست رفته ست
    همي آيد کنون دشوار در دست
  • نگارا، دست آزارم گشادي
    چه مي آيد از اين آزار در دست
  • منم از جست و جوي تو چو مرغي
    گل اندر ديده مانده، خار در دست
  • همه شب گرد کويت بهر مرهم
    همي گردد دل افگار در دست
  • مده از دست خسرو را که دارد
    ز تو مشتي غم و تيمار در دست
  • تو تار زلف بستي بند در بند
    ز هر بندي مرا دردي جدا خاست
  • نشسته سبزه زين سو، پاي در بند
    ستاده سرو ازان سو جانب راست
  • اگر چشمش به کشتن کرد تقصير
    لبش در عذر آن تقصير چونست
  • کمر که بسته او هست جانم
    مرا جاني ست آن هم در ميانست
  • درنگ آمدن، اي دوست کم کن
    که عمر از بهر رفتن در شتابست
  • ز ذوق من که در مي پير گشتم
    چه داند پارسا کين شيرخوارست
  • مرا زندانست بي تو خانه، هر چند
    در و بام از خيالت پر نگارست
  • خطت نارسته در جان مي خلد، زانک
    لبالب انگبينت پر ز نيش است
  • مرا در سر هواي نازنيني ست
    کز او تاراج شد هر جا که ديني ست
  • بهار من تويي، زانم چه سود است
    که در عالم گلي يا ياسميني ست
  • دل از پيشت سلامت چون توان برد
    که در هر گوشه چشمت کميني ست
  • کسان را بر در هر کس پناهي
    مرا بر درگه لطفش پناهست
  • بيا ساقي که ايام بهار است
    سمن مست است و نرگس در خمار است
  • نگويم در تو عيبي، اي پسر، هست
    وليکن بي وفايي اين قدر هست
  • ازان ناوک که از چشم تو بر من
    هنوزم زخم پيکان در جگر هست
  • دمي غايب نه اي از پيش چشمم
    اگر دوري، خيالت در نظر هست
  • نپندارم که در گلذار فردوس
    ز رخسارت گلي پاکيزه تر هست
  • چو چنگ غم زده در گريه خسرو
    سرود عاشقان با ساز مي گفت
  • هم اول روز کامد پيش چشمم
    ز راه ديده در جانم درون رفت
  • بيا، اي ديده شهري به سويت
    جهاني گم شده در جستجويت