167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • خدا شد در خدائي زد اناالحق
    ابا ذرات گفت او راز مطلق
  • بعشق خويش اينجا در نمودم
    نمودم سر عشق خود ب آدم
  • بعشق خويش اينجا در نمودم
    درون جمله خود گفت و شنودم
  • از اين ظلمت که تن خوانند بگريز
    بنر ذات حق خود را در آويز
  • چو تن ديدي و جان بشناختي باز
    تنت در سوي جان انداختي باز
  • چو نور افروزد اينجا صبحگاهان
    نظر ميکن تو در خورشيد تابان
  • نه چنداني که چو نخور مي برآيد
    کجا ظلمت در اينجا گه نمايد
  • حقيقت در خدائي رهبري تو
    هم از کون و مکانت بگذري تو
  • چو در يکي جمال خود بديدي
    چو ما اينجا وصال خود بديدي
  • چو در يکي تو باشي خود يقين دان
    تو بود خويش از ما بيشکي دان
  • يکي دانست بود ما همه را
    نهاده در درونه دمدمه را
  • چنان بيهوش و باهوشي از آن داشت
    که بيشک در صور کون و مکان داشت
  • چنان خواهم که با من راز گوئي
    سؤالم در شريعت باز گوئي
  • همه ذرات خود را دان تو کثرت
    ز کثرت در گذر شو سوي وحدت
  • از آن گفتم که فرع صورت خود
    چو مردان ديده ام در راه جان بد
  • بد از خود دور کردم تا بدانند
    کنون در عشق فردم تا بدانند
  • ز کثرت در گذر وحدت نظر کن
    نظر اينجا سوي صاحب خبر کن
  • بجز تو نيست اينجا در خيالم
    زهي جان و دلم اندر وصالم
  • کسي کو جز تو بينم ديده دوزم
    ز سر تا پاي در آتش بسوزم
  • اگر جز تو به بينم اندرين راه
    مرا انداز جانا در بن چاه
  • بجز تو کس نبينم من بعالم
    توئي در جسم من اينجا دمادم
  • ترا دارم درون در آشنائي
    مرا جان و دلي بين خدائي
  • همه جوياي وصل تو در اين راه
    همه گوياي وصل تو درينراه
  • تو خورشيد بگرد چرخ گردان
    کواکب در تو محو مانده حيران
  • از آن شور است امروز اندر اينجا
    که در نه چرخ هم شور است و غوغا