167906 مورد در 0.12 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • يکي نوريد هر دو در هويدا
    حقيقت دان مرا امروز اينجا
  • در اينجا بهر ديدن بر سر راه
    کجا گردد دوي ز اسرار آگاه
  • زهي فرد حضور نور ذاتم
    که آدم بود در عين صفاتم
  • حقيقت آدم آمد ذات ما راست
    در اينجا علم الاسماء ما راست
  • اناالحق ميزنم از جان گذشته
    بساط جزو و کل را در نوشته
  • چو حق در جان من گويد اناالحق
    ترا ميگويد اينجا راز مطلق
  • در آندم روي دريا باز بيني
    که پرده ازرخ جان باز بيني
  • از اول تا ب آخر در يکي باز
    نظر ميکن بياب انجام و آغاز
  • از اول تا ب آخر در يکي بين
    همه جانست اينجا بيشکي بين
  • دمادم باز گشتم سوي آدم
    دم من بد در اينجا نام آندم
  • از اول تا ب آخر بازگشتم
    در اينجا گاه صاحب راز گشتم
  • چو اينجا پيش بين گشتم در اسرار
    ز سر خود شدم اينجا خبردار
  • فراقم در وصال اينجا عيان بود
    اگرچه نقشم اندر بي نشان بود
  • تو اکنون قطره شو در ديد دريا
    تو جزوي کل شو از من هان هويدا
  • چو کل گردي چو من ميگوي مطلق
    در درون جان ما با مااناالحق
  • اناالحق کردي و بيجان شو چو ما تو
    يکي مي بين در اپن عين فنا تو
  • چو شد بر تو حقيقت راز ما فاش
    تو در نقشي و ما باشيم نقاش
  • تو حق باشي و من در حق يکي باز
    ز من درياب اين عين اليقين باز
  • سرافرازي کن و سر را ببر تو
    که هستي جوهر و هم بحر در تو
  • درين بحري تو اکنون باز مانده
    چو جوهر در صدفها باز مانده
  • چو جانت جوهر است اينجا حقيقت
    نگر اين بحر در غوغا حقيقت
  • حقيقت ديد جان ديدار يار است
    در اينجا ديدن جانان بکار است
  • حقيقت ديد جان ديدار جانست
    در اينجا ديد جانان باز دانست
  • در اينجا بازديد و يار شد او
    ز بود خويشتن بيزار شد او
  • در اينجا يار ديد و آشنا شد
    عياني محو کرد و کل خدا شد