167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • فرستادم ترا در عين مستي
    که چون ماهي شديو خود پرستي
  • منم خورشيد و تو ماهي درينراه
    ترا محو آورم آخر در اينراه
  • چو آخر محو گردانم نهانت
    در اين پيدا بيابي سر جانت
  • منست او و منم ايشيخ جانم
    در او گم گشت جان او شد جهانم
  • چو او در ذاتم اينجا زد اناالحق
    نباشد جز که او پيوسته مطلق
  • مرا معبود اينجا آشکار است
    حقيقت در دل و جانم نظاره است
  • چو من ديدار بنمايم در اينجا
    نظرکردم همه من بودم اينجا
  • چو ديدار من ايجا باز ديدم
    جمالم در جمال او بديدم
  • جلالم در تو پيدا شد نه بيني
    مرا بشناس اگر صاحب يقيني
  • يقين پيش آر و بگذر از گمان تو
    مرا بين در درون جان جان تو
  • تو شاهي بايزيد از قرب اعلي
    حقيقت غرقه در نور تجلا
  • توشاهي بايزيدا اصل بنگر
    مرا بين در درون و وصل بنگر
  • چنان دان بايزيد اينجا حقيقت
    تو شاهي و الهي در حقيقت
  • که من جان توام اينجا يقين دان
    چو جانت در درونت بيش بين دان
  • ترا جانم در اين جان و تن و دل
    ترا آخر کنم ايشيخ واصل
  • ز جان اينجا نظر کن در دل خود
    حقيقت عرش بنگر حاصل خود
  • چو ره بردي کنون در جسم و جانت
    منم هم آشکارا و نهانت
  • نهاني بس هويداام درونت
    منم در عشق کل صبر و سکونت
  • گلت بشگفت و نرگس بار آورد
    وصالت در درون اين بار آورد
  • همه مائيم چه دار و چه زنجير
    ولي در عشق کردستيم تأخير
  • وصال او يافت از ما در دل ريش
    که ما را ديد اينجا حاصل خويش
  • بداني وصل کل در آخر کار
    چو بردارم حقيقت پرده يکبار
  • چو در عين فنا يابي بقايت
    يکي باشد ز ديد ما لقايت
  • چو من آنم کنون در وصف ذاتم
    کجا گويم که من عين صفاتم
  • بما آدم در اينجا گشت پيدا
    تو اوئي باز بين او را هويدا