167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • ره او در تو مکشوف و عيانست
    کنون با تو درين شرح و بيانست
  • بگو تا جان فشانم در ره تو
    بکل جان گرددم ز آن آگه تو
  • اگر جانم کني در عشق آگاه
    فشانم جان و خون خود درينراه
  • بده جامي چو در جام حقيقت
    هم آغازي و انجام حقيقت
  • بده جامي که وصلت در نمود است
    که جانم با تو اينجا بود بود است
  • مرا چون سر جان مشکل فتاده است
    حقيقت خواستم در دل فتاده است
  • کنون اي بايزيدا ديده بگشاي
    که تا واصل شوي از من در اينجاي
  • حقيقت جان تو امروز مائيم
    که بود خود در اينصورت نمائيم
  • خبر کن جان و بنگر در درونت
    هميگويم که هستم رهنمونت
  • قل الروح است از ما بر در تو
    حقيقت بايزيد از رهبر تو
  • تو از مائي بجز ما خود چه چيز است
    در اينجا ديد غيري يک پشيز است
  • چنان اي بايزيد اينجا گرفتار
    نماندستي تو اندر پنج و در چار
  • تو صورت داري و گويي که معني
    همي بيني تو در پندار دعوي
  • بجز من هيچ منگر در درونرا
    که باشم من ترا مر رهنمونرا
  • ز دريا گر خبر داري در اينجا
    توي دريا و من دري بدريا
  • در اين آتش که سوداي جهانست
    يکي لمعه درينجاگه عيان است
  • ازين صورت اگر فاني شوي باز
    بيابي در درون ذاتم عيان باز
  • حقيقت جان ذاتم بيگمانست
    يقين خود را در اينصورت ندان است
  • چو جان تو از اينصورت جدايست
    که در ذات حقيقت جان خدايست
  • نموداري کنم در جان نهانت
    کنم پيوسته بي نام و نشانت
  • چو جان اينجا است از ديدار ما گم
    شده در نقطه پرگار ما گم
  • چو يکجزء از جمالش محو گردد
    بساط عشق ديگر در نوردد
  • چو مه در جرم گردد ناپديدار
    که تو اندر خود نظر ميکن پديدار
  • چنان خورشيد اينجا آشکار است
    که در آتش بنور اندر نظاره است
  • يقين خورشيد منصور است و ذاتست
    ترا امروز در عين صفات است